بسیاری از محققان بر این عقیده هستند که شکل کامل انسان خردمند تا زمانی بین ۴۰ تا ۱۰۰ هزار سال پیش شکل نگرفته بود. اکنون این سوال مطرح میشود که درحدود ۲۰۰ هزار سال پیش یا حتی قبلتر از آن چه اتفاقی رخ داد که گونهی ما را از انسانهایی معمولی به نیروی فاتح جهان طبیعی تبدیل کرد؟
یکی از سوالات مهمی که ذهن دانشمندان را به خود مشغول کرده، این است که چگونه اندازه و ساختار جمعیت اولیهی انسان خردمند میتواند در دگردیسی این گونه نقش داشته باشد. دانشمندان در مقالهای که سال ۲۰۱۸ منتشر شد، نظریهای را که با عنوان «مدل چندمنطقهای آفریقایی تکامل انسان خردمند» شناخته میشوند، مطرح کردند.
دانشمندان در مقالهی خود خاطرنشان کردند که فسیلهای متعلق به نخستین اعضای احتمالی گونهی ما که در مناطقی مانند ایرهود کشف شدند، با انسانهای امروزی تفاوت دارند؛ بهطوری که برخی از محققان معتقدند که این فسیلها به گونهها یا زیرگونههای مختلف دیگری تعلق دارند. از سوی دیگر این احتمال مطرح است که شاید انسان خردمند اولیه بسیار متنوع بوده باشد.
بررسی آخرین دادههای مربوط به فسیلهای انسان خردمند نشان میدهد که گونهی ما بهجای تکامل از جمعیتی کوچک در منطقهای خاصی از آفریقا، از جمعیتی بزرگ که به گروههای کوچکتر تقسیم شده و در سراسر آفریقا پراکنده بوده، پدید آمده است. این گروههای کوچک بهدلیل فاصله و موانع زیستمحیطی منزوی بودند و این تنهایی به آنها اجازه میداد تا سازگاریهای بیولوژیکی و فناوری خود را با موقعیت خاص خود توسعه دهند. این گروهها هرچند وقت یکبار با یکدیگر در تماس بودند و با فراهمکردن فرصت تبادل ژنتیکی و فرهنگی، تکامل دودمان ما را تامین کردند.
تغییرات اقلیمی مانند ورود آفریقا به مرحلهی مرطوب و سرسبزشدن بیابان بزرگ این قاره که براساس مطالعات هر ۲۱ هزار سال یکبار یا بیشتر از آن رخ میداد، یکی از عواملی است که به پیوند جمعیتهای منزوی با یکدیگر منجر میشد. پس از خشکشدن مجدد بیابان بزرگ، جمعیتهای مختلف دوباره از یکدیگر جدا میشدند و آزمونهای تکاملی خود را تا سبزشدن مجدد آن منطقه ازسر میگرفتند.
جمعیت تقسیمشده به گروههای کوچکتر که هرکدام با شرایط اکولوژیکی خاصی سازگاری دارند، علاوهبر توضیح فرگشت موزاییکی آناتومی انسان خردمند، الگوی متنوع عصر میانسنگی را نیز تشریح میکند. برخلاف ابزار آشولی که در سراسر جهان قدیم ظاهر میشوند و تقریبا یکسان بهنظر میرسند، ابزارهای عصر میانسنگی تنوع قابلتوجهی را نشان میدهند. ابزارهای کشفشده در آفریقای شمالی در آفریقای جنوبی به چشم نمیخورند و بههمینترتیب هریک از گروههای ساکن در بخشهای مختلف آفریقا، فناوریها و فرهنگ خاصی براساس آداب و رسوم خود داشتند.
انسان خردمند تنها گونهای نبود که مغز بزرگتر و رفتارهای پیچیدهتر را تکامل میداد. بهگفتهی هوبلین، فسیلهای کشفشده در چین که به ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار سال پیش برمیگردند و احتمالا به انسانتباری بهنام دنیسووا تعلق دارند، افزایش اندازهی مغز انسان را نشان میدهند. نئاندرتالها در طول سلطنتشان روی زمین، ابزارهای پیچیده و اشکال نمادین خود را اختراع کردند؛ اما بهعقیدهی باستانشناسی بهنام جان شی از دانشگاه استونی بروک، بهنظر نمیرسد چنین رفتارهایی بهاندازهای که در زندگی امروزی ما وجود دارد، جزئی از شیوهی زندگی نئاندرتالها بوده باشند.
بهگفتهی هوبلین، همهی گروههای انسانی در یک جهت درحال تکامل بودهاند؛ اما گونهی ما ازنظر توانایی شناختی، پیچیدگی اجتماعی و موفقیت باروری توانست به میزان قابلتوجهی از سایر گونهها پیشی بگیرد. براساس تخمینهای وی، این اتفاق درحدود ۵۰ هزار سال پیش رخ داد.
برخوردهای نزدیک
یکی از دلایل دیگر در موفقیت گونهی ما روی زمین و بقای آن، کمک گونههای دیگر است. گونههای باستانی که انسان خردمند هنگام مهاجرت به آفریقا و سرزمینهای دیگر با آنها ملاقات کرد، صرفا رقیب نبودند و جفتهای مناسبی نیز برای اجداد ما بهشمار میرفتند. برای اثبات این موضوع فقط کافی است نگاهی به DNA انسان امروزی بیندازیم؛ بهعنوان مثال حدود ۲ درصد از ژنوم اوراسیاییها از DNA نئاندرتالها تشکیل شده است، DNA دنیسوواها حدود ۵ درصد از ژنوم بومیان ملانزی را شامل میشود و براساس مطالعات حدود ۸ درصد از اصلونسب ژنتیکی جمعیت یوروبای غرب آفریقا به یک گونهی باستانی ناشناخته برمیگردد.
تحقیقات نشان میدهند که برخی از DNAهایی که انسان خردمند از گونههای باستانی بهدست آورده، احتمالا به گونهی ما کمک کرده است تا با زیستگاههای جدید در مسیر راهپیمایی خود سازگار شود. براساس مطالعات انجامشده روی توالیهای نئاندرتالها در انسانهای مدرن امروزی، برخی از این توالیها با تاثیر روی سیستم ایمنی بدن اجداد ما، به آنها کمک کردهاند تا با پاتوژنها و ویروسهای محیط جدید مبارزه کنند.
برخی دیگر از توالیهای نئاندرتالها که محققان در انسانهای مدرن امروزی یافتهاند، به پوست انسان مربوط هستند؛ مانند ژنهایی که روی سطوح رنگدانه تاثیر میگذارند. بهگفتهی محققان، انسانهای خردمند آفریقا، برای محافظت از پوست خود در برابر اشعهی مضر خورشید، پوست تیرهتری داشتند. آنها پس از ورود به عرضهای جغرافیایی شمالی و برای دریافت ویتامین D، صاحب پوست روشنتری شدند.
باید توجه داشت که نئاندرتالها تنها گونههایی نیستند که ژنهای مفیدی به گونهی ما دادهاند؛ بهعنوان مثال تبتیهای امروزی ژنهایی را از دنیسوواها به ارث بردهاند که به آنها در سازگاری با محیط کماکسیژن فلات تبت کمک میکند. از سوی دیگر آفریقاییهای معاصر ژنی را از یک گونهی باستانی ناشناخته به ارث بردهاند که در دفع باکتریهای بد از داخل دهان نقش دارد.
آمیختگی با انسانهای باستانی به انسان خردمند کمک کرده تا بسیار سریعتر از حالت عادی با محیطهای جدید سازگار شود؛ البته این آمیختگی همیشه هم به نفع گونه ما نبوده و گاهی اوقات ژنهای به ارث رسیده از نئاندرتالها با بیماریهایی مانند افسردگی و سایر بیماریها مرتبط هستند. این احتمال نیز مطرح است که ژنهای بهظاهر مضر در ابتدا به نفع گونهی ما عمل کردهاند و فقط در زمینهی شیوههای زندگی مدرن مشکلساز شدهاند یا شاید مزایای وجود این ژنها در انسان خردمند بتواند مضرات آنها را توجیه کند.
انسانهای باستانی احتمالا بیش از DNA به گونهی ما کمک کردهاند. بهعقیدهی محققان، تماس بین گونههای انسانی مختلف به تبادل فرهنگی منجر شده و احتمالا حتی نوآوریهایی را نیز به همراه داشته است؛ بهعنوان مثال ورود انسان خردمند به اروپای غربی (جایی که نئاندرتالها برای مدتی در آن ساکن بودند) با انفجار خلاقیتهای فنی و هنری در هر دو گروه همراه بود.
درآمیختن انسان خردمند با سایر گونهها نباید تعجبآور باشد؛ همانطور که این اتفاق در حیوانات نیز رخ داده است. اجداد انسان الگوی مشابهی از خود نشان میدهند و براساس آن ترکیب گونههای مختلف به ظهور گونههای سازگار منجر میشود. بهعقیدهی محققان، انسان خردمند بدون درآمیختن با گونههای دیگر هرگز موفق به بقاء نمیشد.
هنوز مشخص نیست که چه میزان آمیختگی رخ داده و این آمیختگیها تا چه حد به تکامل انسان خردمند کمک کردهاند؛ اما ممکن است شرایط محیطی و جمعیتی خاصی که گونهی ما در آفریقا و مناطق دیگر در آن قرار داشته، به ظهور فرصتهای بیشتر برای تبادل ژنتیکی و فرهنگی نسبت به سایر انسانتباران منجر شده باشد.