نقد فیلم فانتزی آمریکایی یک کمدی سیاسی طنز

فیلم داستان آمریکایی، فیلم طنز و هوشمندانه در مورد هنرمند حساسی است که نمی خواهد با رنگ پوستش محدود شود. بررسی یک گیمر را دنبال کنید.

هنگام توصیف لئوناردو دی کاپریو، آیا نیازی به ذکر رنگ پوست او احساس می کنید؟ احتمالا نه! انتظار می رود که به استعداد بازیگری، ظاهر زیبا و حرفه شگفت انگیز او توجه کنید. دنزل واشنگتن چطور؟ او همچنین جذاب و کاریزماتیک است، در بازیگری بسیار با استعداد و حرفه ای پربار است. اما شاید اولین صفتی که برای اشاره به او استفاده می کنید «سیاه» باشد! انگار در دنیا یک موقعیت پیش فرض (سفیدپوست آمریکایی/اروپایی بودن) و تعدادی استثنا (آفریقایی بودن، شرق آسیایی یا خاورمیانه بودن) داریم! به همین دلیل استثناها را باید با اشاره مستقیم از قاعده کلی جدا کرد! من با ریشه های تاریخی و دلایل فرهنگی این دیدگاه کاری ندارم، اما می توانیم قبول کنیم که این دیدگاه «تبعیض آمیز» است.

این دیدگاه تبعیض آمیز تأثیر آشکاری دارد که همه ما از آن آگاه هستیم. نژادپرستی معمولی و صریح که «فردی را به دلیل رنگ پوستش غیر از سفید، کمتر از انسان در نظر می گیرد». علیرغم همه تحولات فرهنگی و تلاش های آموزشی و رسانه ای برای حذف این نوع کهن نژادپرستی، در دهه سوم قرن بیست و یکم می توان نمونه های زیادی از آن را در دنیای مجازی و واقعی یافت. هر روز افراد زیادی تحقیر می شوند، رفتارهای تحقیرآمیز را تحمل می کنند و به دلیل نژادشان مورد آزار و اذیت قرار می گیرند.

کورد جفرسون در پشت صحنه داستان آمریکایی

کورد جفرسون; نویسنده و کارگردان «داستان آمریکایی»

اما تبعیض نژادی اثر پیچیده تری دارد که با روش مبارزه با نوع سنتی آن شکل می گیرد! این بدان معنی است که افراد با رنگ پوست غیر سفید همچنان رفتارهای متفاوت و غیر طبیعی را تجربه می کنند. این بار توسط افرادی که قصد یا مدعی دفاع از حقوق رنگین پوستان هستند! این نگرش را می توان در رسانه های جریان اصلی طی 15 سال گذشته در آمریکا مشاهده کرد. در فیلم‌ها و سریال‌هایی که شخصیت‌های رنگارنگ خود را نه انسان‌هایی با رازهای روانی و اخلاقی، بلکه روبات‌هایی مناسب برای تکرار شعارهای نادرست فرهنگی می‌بینند. اگر با دقت نگاه کنیم، اوضاع با قبل تفاوت چندانی ندارد. همچنین، «رنگ پوست غیر از سفید، انسان را کمتر از انسان در نظر می گیرد».

اگر نقطه مقابل «تبعیض» را «برابری» بدانیم، واضح است که وضعیت فعلی رسانه در آمریکا با این برابری فاصله دارد. البته می‌توان زمان کنونی را نوعی دوره انتقالی دانست و پیش‌بینی کرد که در آینده نزدیک وضعیت عادی‌تر شود. اما ماموریت مردمی که در میان این موج تغییرات زندگی کردند چیست؟ به عنوان مثال، آیا جامعه آفریقایی آمریکایی در ایالات متحده از محصولات فرهنگی تولید شده، مشاغل ایجاد شده و تمجیدهای اغراق آمیز کنونی در پانزده سال گذشته از رسانه های جریان اصلی آمریکا راضی است؟ آیا مردم واقعی صداهای غالب هالیوود را نماینده آنها می دانند؟ کورد جفرسون در اولین فیلمش، A.J داستان آمریکاییبه این سوال پاسخ منفی وجود دارد!

جفری رایت با چند کتاب در دست در داخل یک کتابخانه در صحنه‌ای از داستان آمریکایی به کارگردانی کورد جفرسون.

داستان آمریکاییاین فیلم در مورد نویسنده ای حساس، عصبانی، غمگین و بسیار ناموفق به نام تلونیس الیسون با نام مستعار مونک (احتمالا بهترین بازی در تمام دوران حرفه ای جفری رایت) است که “به نژاد اعتقادی ندارد” اما متاسفانه در دنیایی زندگی می کند که تقریبا همه ساکنان دیگر به نژاد اعتقاد دارند! اگرچه او با نژادپرستی سنتی سفیدپوستان کنار آمده است، اما مانک آرزو می کند که ای کاش سفیدپوستان مترقی متوقف شوند و او را بدون توجه به رنگ پوستش ببینند! او فقط می خواهد رمانش را بنویسد و به عنوان یک داستان نویس شناخته شود. اما کتابخانه ها رمان های او را در بخش «مطالعات آفریقایی آمریکایی» قرار می دهند!

بخوانید  بازآفرینی غرب وحشی در دنیای دیجیتال | نگاهی به ساخت بازی Red Dead Redemption 2

داستان آمریکایی، گویی محصول بهم ریخته است

داستان آمریکاییانگار محصول بهم ریخته است. مشکل یک هنرمند مستقل از دو جناح مختلف در نبردی که بر سر او کشیده شد، اما او ترجیح می دهد اصلا وجود نداشته باشد! هنرمند سردرگمی درون داستان مانک است و هنرمندان سردرگمی بیرون از آن کورد جفرسون (کارگردان فیلم) و پرسیوال اورت (نویسنده رمان) هستند. پاک کردن (پاک کردن) که از آن فیلم اقتباس شده است. این آشفتگی ریشه غم انگیز و ظاهری کمیک دارد. به همین دلیل است که فیلم لحن تلخ و شیرین موفقی پیدا می کند.

توانایی جفرسون در کنترل و حفظ این لحن شایسته توجه است. او بازیگران فیلمش را به درستی انتخاب کرد و با این گام بخش مهمی از راه جان بخشیدن به شخصیت ها کامل شد. کارگردان به درستی این تیم بازیگر با استعداد را کارگردانی کرده است و نقش های فیلم با رویکرد خلاقانه یک دست، پرانرژی و گرم منطبق است. از نظر بصری، رویکرد جفرسون از استانداردهای قابل قبولی برخوردار است و گهگاه با ایده‌های معنادار از آن سطح فراتر می‌رود. مانند صحنه ابتدایی فیلم که در آن راهب در پشت زن سفید پوستی که در مراسم رونمایی از کتاب طلایی سنتارا (عیسی رائه) شرکت می کند ناپدید می شود. یا صحنه ای از عروسی لورین (میرا لوکرتیا تیلور) و مینارد (ریموند آنتونی توماس) که در آن دوربین از جمعیت رقصنده ها فاصله می گیرد تا صمیمیت حلقه کوچک آنها و انزوای راهب را برخلاف شلوغی نشان دهد. اطراف او .

جفری رایت در صحنه ای از داستان آمریکایی به کارگردانی کورد جفرسون، کت و شلوار می پوشد و پشت گروهی از تماشاچیان می ایستد.

جای تعجب نیست که فیلمنامه هم در ارائه و بسط ایده های موضوعی خود و هم در نوشتن دیالوگ و طراحی جوک ها ظریف است. این اولین تجربه جفرسون در نوشتن فیلمنامه فیلم بلند است. اما کار تلویزیونی او در اتاق نویسندگان برای آثار ارزشمندی چون استاد هیچ چیز (استاد هیچکدام) مرد تماشا کن (ناظران) و ایستگاه یازدهم (ایستگاه یازده) گنجانده شده است. متن داستان آمریکاییاو شخصیت های متفاوت خود را روان و بدون فشار وارد متن حوادث می کند، در قالب صحنه های جداگانه به خوبی با آن ها برخورد می کند و تصویری دلسوزانه و گرم از بیشتر آن ها خلق می کند. به طور کلی زمانی که چنین زباله باربی (باربی) یک فیلم کمدی بسیار تحسین شده و ارزشمند است داستان آمریکایی این در نوشتن جوک، بازی دراماتیک، توسعه ارگانیک مضامین داستان و شکل دادن به شخصیت های چند بعدی بیشتر مشهود است!

افراد بسیار فرعی داستان (اعضای هیئت داوران دانشگاه یا جشنواره ادبی) تیپ های سرگرم کننده با تعریف درست هستند و شخصیت های اصلی (اعضای خانواده مونک یا دوست دخترش) چند وجهی و پیچیده هستند. کافی است که دوست داشته باشیم. بلکه فیلم از تعریف قهرمان داستان به عنوان «یک فرد عاقل گرفتار در میان احمق ها» فراتر می رود و در صحنه ای مانند بحث گیر با کارولین (اریکا الکساندر) ناتوانی نویسنده یگانه را در سازماندهی مناسب رابطه اش با کارولین نشان می دهد. دیگران.

بخوانید  بازی Call Of Duty: The Board Game به زودی عرضه می شود، Kickstarter معرفی شد

در ابتدای فیلم، مونک به دلیل دعوا با دانشجوی سفیدپوستش که داغتر از آش است، از دانشگاه اخراج می شود و مجبور است به همان کتاب هایی که هیچ کس نمی خرند، برگردد، زیرا با قانون همخوانی ندارند. انتظارات از «ادبیات سیاه»! او حتی نمی تواند با مردم خودش کنار بیاید و نسبت به موفقیت سنتارا گلدن که کارهای کلیشه ای درباره جامعه آفریقایی آمریکایی تولید می کند، احساس حسادت، ترحم و نفرت دارد.

در ادامه متن جزئیاتی از داستان فیلم مشخص می شود

قسمت های درام خانوادگی داستان آمریکاییاگرچه آنها می توانند صرفاً بهانه ای برای شکل دادن به سیستم علت و معلولی داستان باشند (نیاز مالی راهب بیکار با بیماری مادرش و مرگ خواهرش تشدید می شود و به همین دلیل تصمیم می گیرد رمانی دروغین و هک شده بنویسد. )، عمدتاً برای شخصیت پردازی عمیق تر و تقویت هسته عاطفی متن استفاده می شود.

قسمت های درام خانوادگی داستان آمریکایی برای شخصیت پردازی عمیق تر و تقویت هسته عاطفی متن استفاده می شود

طبیعتاً این محور اصلی متن است داستان آمریکایی، درباره طنز فرهنگی و سیاسی رسانه ها در آمریکا. این ویژگی متن مستقیماً از منبع اقتباس می آید. پرسیوال اورت در پاسخ به سیل رمان های آمریکایی در دهه 1990 که بر ارائه تصویری کلیشه ای و کلیشه ای از خرده فرهنگ آمریکایی آفریقایی تبار تمرکز داشت، کتاب ریشه کنی را نوشت که در سال 2001 منتشر شد. به همین دلیل امکان نوشتن فیلمنامه وجود داشت داستان آمریکایی، بیش از بیست سال از تحولات فرهنگی در ایالات متحده آمریکا عقب مانده است و مضامین انتقادی آن قدیمی به نظر می رسد. برای جلوگیری از این مشکل، جفرسون دو راه حل داشت، یکی موفق و دیگری ناموفق.

جفری رایت در صحنه‌ای از داستان آمریکایی به کارگردانی کورد جفرسون، پیراهنی سفید می‌پوشد و در مقابل یک خانه ساحلی سفید می‌ایستد.

راه حل موفق کارگردان این است که بر ماهیت ریاکارانه قدرت های رسانه ای حاکم بر موضوع تنوع نژادی تاکید کند. نگاهی حمایتی و ظاهراً تبعیض آمیز که تا امروز ادامه دارد و به ادبیات محدود نمی شود. فیلمساز در بیان جزییات سازوکار خاص جشنواره ادبی در پایان داستان و رفتار و گفتار کارگردان و هیئت داوران آن، شباهتی اجتناب ناپذیر با فصل جوایز هالیوود را به ذهن متبادر می کند! در نهایت سه قاضی سفیدپوست در مقابل دو قاضی سیاه پوست به برنده شدن کتابی درباره سیاه پوستان رای دادند که نه تنها مبتذل و بی ارزش بود، بلکه اساساً جعلی بود! این ایده فوق العاده طنین متنی فراطبیعی جذابی دارد!

قبل از اشاره به راه حل دوم و ناموفق جفرسون، می خواهم به یکی دیگر از محدودیت های فیلم اشاره کنم. برخورد فیلمنامه با شخصیت سینتارا گلدن بسیار محافظه کارانه است. این شخصیت در ابتدا نماینده نویسندگانی است که در خدمت وضع موجود هستند و بر اساس خواسته های نظام منافقین حاکم، محصولی تولید می کنند. در نتیجه روایت فیلم نگاهی قضاوت آمیز به آن دارد. اما در پایان روایت، در جریان ملاقات رو در رو بین مونک و سینتارا، جفرسون تلاش می‌کند تا پرتره‌ای چند بعدی و ظریف‌تر از نویسنده موفق اما منفور داستان خلق کند. آنچه این تلاش را با شکست مواجه می کند، درجه ای از چاپلوسی و تردید در جهت دراماتیک گفت و گوی دو شخصیت است. سینتارا نمی‌تواند با مونک یا مخاطبان استدلالی کند که ما قبلاً به آن فکر نکرده‌ایم. اما فیلم نظر او را به چالش نمی کشد. این دیالوگ مهم باید در نهایت به دلیل پرهیز کارگردان از شفاف سازی ناقص بماند.

بخوانید  انتشار جزئیات رویداد فصلی Fauna Faire بازی Minecraft Dungeons

جفری رایت در صحنه‌ای از داستان آمریکایی به کارگردانی کورد جفرسون مقابل آدام برودی نشسته است.

اما استراتژی دوم جفرسون برای به روز رسانی مطالب کتاب و ارتباط آن با رسانه های جریان اصلی این سال ها در آمریکا، تمرکز بیشتر بر روی اقتباس سینمایی بود. از اواسط روایت فیلم، ایده یک کارگردان هالیوودی که می خواهد کتاب مونک را به فیلم تبدیل کند مطرح می شود و در پایان به آن بازمی گردیم. اگرچه این تمرکز برای متن توصیفی جذاب تر است داستان آمریکایی او می بخشد و سیستم درونی خود را مختل می کند.

ایده نهایی فیلم، با این حال، پتانسیل زیادی در ساختار و منطق روایی دارد داستان آمریکایی مناسب نیست

در نهایت، ما با این ایده روبرو می شویم که کل روایت فیلم، بازگویی تجربه مونک از نوشتن کتاب جعلی خود و نبرد رسانه ای است که پس از انتشار آن در قالب یک فیلمنامه سینمایی درگرفت. این بخش که نشان‌دهنده بزرگ‌ترین انحراف فیلم از کتاب اورت است، به نظر می‌رسد سهم شخصی جفرسون در داستان انتخابی‌اش باشد. گویی تردید مونک در مورد چگونگی پایان دادن به روایت فیلمنامه بخشی از تجربه جفرسون در تبدیل کتاب «پاکسازی» به فیلم بوده است. داستان آمریکایی او هست.

نمای باز از یک استودیوی هالیوود در داستان آمریکایی به کارگردانی کورد جفرسون

ایده نهایی فیلم، با این حال، پتانسیل زیادی در ساختار و منطق روایی دارد داستان آمریکایی نامناسب است و در مقایسه با سایر اجزای متن خام و توسعه نیافته به نظر می رسد. اگر «واقعیت» در متن باشد داستان آمریکاییپایان فیلم با دو لایه «رمان راهب» و «زندگی راهب» لایه سومی به نام «فیلم زندگینامه راهب» را به فیلمنامه اضافه می کند. اما این لایه بر خلاف دو لایه قبلی به درون روایت رانده نشده است. گویی کارگردان با مطرح کردن این ایده، فقط زمینه را برای رسیدن به نتیجه جالبی که می‌خواهد فراهم می‌کند.

سرانجام، یک اقتباس سینمایی از زندگی مونک با دادن پایان هکرانه مرد سیاهپوستی که توسط پلیس کشته شد، چراغ سبز گرفت و در نتیجه، با خدمت به قدرت مسلط، به طور کامل از تنگنای مالی خود نجات یافت. اما وقتی مونک استودیوی بزرگ فیلم را ترک می کند، با هنرمندی تنها آشنا می شود که لباس های قدیمی اش شبیه به ظاهر برده های آمریکایی نیست! با نگاه به این هنرمند و قیافه متواضع او، لبخند بر لبان نویسنده اکنون موفق خشک می شود و جای خود را به نارضایتی می دهد. اما مانک به سرعت بر این رنجش غلبه می‌کند و سپس با ماشین بدون سقف زیبای برادرش – که با موسیقی شیرین و غم‌انگیز لارا کارپمن همراهی می‌شود – به سمت افق “شهر رویاها” می‌رود. او نویسنده داستانش را کشت تا زندگی اش تبدیل به «داستان موفقیت» دیگری از «رویای آمریکایی» شود. کارخانه رویای هالیوود، بدون توجه به واقعیت، به کار خود برای ادامه «داستان آمریکایی» ادامه می دهد.

تحریریه مجله بازی یک گیمر