یک فراری مایکل مان در بسیاری از دقایق خود در مسیر درستی حرکت می کند. اما یک سری ایرادات در متن و تفسیر او را قبل از رسیدن به هدفی جدی متوقف می کند!
فرار کن، یکی از پروژه های قدیمی مایکل مان است. مان بیش از بیست سال میخواست زندگینامه انزو فراری در سال 1991 براک یتس را با عنوان گسترده انزو فراری: مرد، ماشینها، مسابقهها، ماشین اقتباس کند و برای این کار مستقیماً به تروی رفت. کندی مارتین فقید در نگارش فیلمنامه همکاری داشته است. این پروژه پیش از این دو بار با حضور کریستین بیل و هیو جکمن وارد مرحله پیش تولید شده است. اما به دلایل مختلف هیچ یک از این دو بازیگر برجسته واقعاً مقابل دوربین مایکل مان ظاهر نشدند، بنابراین نقش بنیانگذار افسانه ای این شرکت بزرگ خودروسازی در نهایت به آدام درایور در سال 2022 خواهد رسید.
فیلمی که امروز میبینیم مجموعهای از موفقیتها است. من با کسانی که موفق شدند شروع می کنم. فیلمنامه فرار کن، از سطح اطلاعات ژورنالیستی و رویدادهای تاریخی فراتر رفته و بر اساس زندگی انزو فراری، داستانی درباره یک “امپراتوری” خلق می کند. فیلم مایکل مان لحظه ای حساس از زندگی حاکمی را روایت می کند که آینده پادشاهی خود را در خطر می بیند. او از یک سو برای جلوگیری از فروپاشی حکومت خود باید در میدان نبرد (پیست مسابقه) با دشمنان محلی (رقبای شرکت فراری) مبارزه کند و از سوی دیگر باید تکلیف وارث تاج و تخت خود را مشخص کند. . .
فیلم مایکل مان لحظه ای حساس از زندگی حاکمی را روایت می کند که آینده پادشاهی خود را در خطر می بیند.
رانندگان سربازان انزو هستند که فرمانده کهنه کار به دیدن آنها در میدان نبرد عادت کرده است. ماشین ها سلاح های جنگی او هستند که برای تجهیز آنها از هیچ تلاشی دریغ نمی کند. سخنان بزرگ فراری قبل از اینکه رانندگان به جاده برسند، شبیه سخنان یک ژنرال جنگی است که ارتش خود را به قلب درگیری می فرستد. در نتیجه، صحنههای مسابقه میتوانند شبیه فصلهای جنگ در یک فیلم جنگی باشند.
جزئیات و بافت بیان بصری مایکل مان – به کمک تدوین آشفته فیلم – در خدمت تداعی کننده وزن فیزیکی موقعیت ها و انتقال خطر و خشونت واقعی این نبرد وحشیانه است. وقتی نمایی از کولوسئوم در رم را در جایی در مسابقه نهایی می بینیم، نمی توانیم مطابقت مسابقات اتومبیل رانی با بافت تاریخی جنگ های گلادیاتورها را نادیده بگیریم.
زنان در دنیای انزو نیز در رابطه با عملکردشان برای آینده امپراتوری تعریف میشوند و به این ترتیب ارزش آنها چیزی بیشتر از ابزارهایی است که میتوانند جانشینی برای پادشاه فراهم کنند. رابطه انزو با لورا (با بازی پنه لوپه کروز) تاریک و تلخ است. چون نتیجه این ازدواج فوت پسرشان دینو است! گویی مرگ وارث به این معنی بود که لورا در ماموریت خود برای خدمت به آینده امپراتوری شکست خورده و در نتیجه زن عصبانی در دنیای انزو بی ارزش شد!
برعکس، در رابطه انزو با لینا لاردی (شالین وودلی) می توان امید و رضایت بیشتری پیدا کرد. چون دختر تنها توانست پسری به نام پیرو را به دست شاه برساند! فراتر از سودمندی، خود لینا جایگاه مهمی در دنیای انزو ندارد و هیچ نشانه ای از گرمای عاشقانه در رابطه این دو دیده نمی شود. این موضوع جنبه اساسی تری از زندگی یک مرد جاه طلب را آشکار می کند.
درست مانند رقبای حرفه ای و روزنامه نگاران، زنان نیز نهادهای خارجی در دنیای انزو هستند که حضور آنها باید “مدیریت” شود. قابل توجه است که در همان سکانس اول فیلم، وقتی انزو از رختخواب بیرون میآید، «لینا را کنار میزند»، به ساعتش نگاه میکند، خودش را جمع میکند و سپس «به سمت ماشینش میرود». اولویت های جهان انزو در این افتتاحیه مشخص است. طبیعی است که چنین شخصیتی پس از قهرمانی در راننده خود از حضور بازیگران و مدل ها ناراضی باشد و در یک لحظه بسیار مهم در اواسط فیلم، دوست دختر زیبای راننده جوان خود را جابجا کند تا فراری را متوقف نکند. لوگو از دیده شدن!
اما بیشتر نکاتی که بیان کردم یا مربوط به متن است – که البته کامل نیست – یا ایده های بسیار جذابی روی کاغذ هستند. با اينكه فرار کنبه لطف الگوی برش مایکل مان و استفاده عالی از صدا در صحنه های رانندگی، مزایای سبکی واضحی دارد. تقریباً همه این مشکلات به مسئله «اعتبار» مربوط می شود.
صحنه های لینا محور یک تحول اساسی در سیستم فرمی فیلم است و تمام رشته های فیلم در قسمت های دیگر روایت به هم تنیده شده اند!
اعتبار با واقع گرایی متفاوت است. فرار کن این به هیچ وجه یک فیلم واقع گرایانه نیست. علاوه بر رویکرد سبک ما به صحنه ها، طبیعتاً به دور از رئالیسم، با اثری روبرو هستیم که در ایتالیا می گذرد. اما شخصیت های او انگلیسی صحبت می کنند و در صحبت های خود از چند کلمه ایتالیایی استفاده می کنند! پس چرا ما برخی صحنه های این فیلم را باور می کنیم و برخی دیگر را باور نمی کنیم؟
اولین مشکلی که اعتبار فیلم را می کشد، حضور و بازی شایلین وودلی است. این احتمالاً بدترین عملکرد زندگی او بود. لهجه تقریباً همه افراد فیلم – از جمله آدام درایور – با بیان واقعی مردم اصلی ایتالیا فاصله زیادی دارد. اما در مورد وودلی، نه تنها تاکید نابجا و نابجاست، بلکه به نظر می رسد لحن آزاردهنده نقش آفرینی او از یک درام آمریکایی قرن 21 به ایتالیای دهه 1950 منتقل شده است!
صحنه های لینا محور یک تحول اساسی در سیستم فرمی فیلم است و تمام رشته های فیلم در قسمت های دیگر روایت به هم تنیده شده اند! به همین دلیل، نه می توان هیچ احساس واقعی بین انزو و لینا را تشخیص داد و نه هیچ گونه کشش جنسی در این رابطه ممنوعه. نارضایتی دختر از موقعیتش باعث همدلی ما نمی شود و همچنین احساسات انزو را در مورد این موقعیت درک نمی کنیم.
اما همه مسائل مربوط به اعتبار فرار کن ما نمی توانیم وودلی را سرزنش کنیم! تنها رابطه این دو شخصیت که در جدیدترین اثر مایکل مان برای مخاطب ملموس می شود، ازدواج بن بست انزو و لورا است و غیر از آن، رابطه بقیه شخصیت ها با یکدیگر شبیه به یک رابطه خام است. کپی 🀄 . از یک رابطه انسانی ما واقعاً هیچ یک از اعضای تیم راننده فراری را نمیشناسیم، همچنین داخل شرکت نیز هویت مشخصی برای مقایسه یا مقایسه با رقبا ندارد. رقبایانی که خودشان دستمزد مناسبی دریافت نمی کنند و با شنیدن نام یکی از آنها نمی توانیم تصور روشنی از او در ذهن خود داشته باشیم. مهمتر از همه، رابطه مرکزی بین انزو و پسرش پیرو به طرز دردناکی از غنای عاطفی یا ظرافت دراماتیک تهی است و وقتی فیلم در پایان به آن باز می گردد، این پوچی به شدت احساس می شود.
البته ما با فیلمی از مایکل مان روبرو هستیم و به لطف سبک و غنای فیلم، هر نقصی قابل بخشش است. ولی فرار کن، حتی از نظر سبک نیز نمونه درخشانی برای زیبایی شناسی ما نیست. این مشکل دو ریشه اصلی دارد. اولین مورد این است که وضوح و وضوح بیش از حد فیلمبرداری دیجیتال اریک مسرشمیت، به دور از هیجان بصری تب دار آشنا از آثار مان، باعث می شود که تصاویر فیلم صاف و بی روح به نظر برسند. این تمیزی بیش از حد تصویر، بی ارتباط با دوره تاریخی داستان، به «اعتبار» مورد بحث نیز لطمه می زند.
جزئیات و بافت بیان بصری مایکل مان در خدمت تداعی وزن فیزیکی موقعیت ها و انتقال خطر ملموس و خشونت این نبرد وحشیانه است.
یکی دیگر از کاستی های سبک ویرانگر فیلم، موسیقی است. فرار کن از معدود فیلم های مهم این سال هاست که هم موسیقی بدی دارد و هم از آن موسیقی بی ظرافت استفاده می کند. اثر ارکسترال کلیشه ای و بی نام دنیل پمبرتون، به دور از سرزندگی بافت صوتی فیلم، هر بار که روی صحنه شنیده می شود، ارزش زیبایی شناختی دارد. فرار کن آن را به سطح یک فیلم پرفروش معمولی هالیوود تنزل می دهد.
فراتر از این نقص های عملیاتی، می توان به متن بازگشت و آن را گفت فرار کنهیچ پایان یا نتیجه گیری مناسبی وجود ندارد. اوج فیلم را بر اساس تصادف مرگبار جنجالی آلفونسو دو پورتاگو (صحنه ای که البته اجرای نادر و حیرت انگیزی دارد) استوار است، هم با تصادف ابتدای فیلم همخوانی دارد و هم جهت گیری از داستان راننده جوان را توجیه می کند. اما این عمیق ترین ارتباط را با مضامین فیلم ندارد. با تماشای صحنه تصادف، به نظر نمی رسد که کل فیلم به سمت آن لحظه ساخته شود. به نظر می رسد حادثه مرگبار و پیامدهای جدی آن مشکل جدیدی را در متن ایجاد می کند. مشکلی چون زمان کافی برای پرداختن به عواقب آن در داستان باقی نمانده است.
در پایان عجولانه فیلم، انزو خود را با مشکل بزرگی مواجه میکند، با کمک همسرش راهی برای خلاصی از این مشکل پیدا میکند و پایان داستان، آغاز راه جدیدی برای مبارزه او میشود. با رسانه ها وجهه شرکت خود را بازگرداند. اما آیا ما به نتیجه این مبارزه اهمیت می دهیم؟ مهمتر از آن، وضعیت دراماتیک مرکزی فیلم چه می شود؟ فراتر از ایده های از پیش تعیین شده تاریخی، آیا باید تماس تلفنی ناگهانی رئیس فیات قبل از پایان مسابقه را به عنوان همکاری بین این شرکت و فراری تفسیر کنیم؟ آیا برد یا باخت در مسابقه بر نتیجه این معامله تأثیر می گذارد؟ اگر قرار نیست هر اتفاقی که در طول فیلم رخ می دهد در طول داستان اهمیت پیدا کند، آیا کل سفر بیهوده نیست؟
وقتی شخصیتها و درونشان باورپذیر نباشد و نسبت به تنگناهای دراماتیک داستان بیتفاوت باشیم، بین اهداف سازندگان و تجربه ما فاصلهای ایجاد میشود. به همین دلیل است که در سکانس آخر، وقتی انزو پسرش را به قبر فرزند فوت شده اش می برد، وضعیت آن وزنی را که باید برای ما ندارد. امپراتور ملاقاتی بین جانشین سابق خود و جانشین جدید خود ترتیب می دهد. قرار دادن پسر در مسیر حکومت بر پادشاهی جاه طلبی فانی. اگر فیلم موثری به ما ارائه می شد، تماشای سفر پیررو به این مسیر شاید تکان دهنده باشد. یک فراری مایکل مان چنین فیلمی نیست.