فیلمی که بیش از نیمی از صحنههایاش اضافیاند، محصول فیلمنامهی خوبی نیست، اما کاش ایرادات اساسی متن گوتو همینجا تمام میشد! علاوه بر ناتوانی محض فیلم در توجیه حضور زوج پلیس قصه، خود خط محوری روایت هم بعضا نظام علتومعلولی درستی ندارد و نهایتا هم به سرانجام معقولی نمیرسد. منطق وقایع را در بسیاری از صحنهها میتوان زیر سوال برد. از حضور منفعل و تعلیقزدای زوج قاچاقچی در متن قصه، تا شکلی که در پایانِ سکانس توقفگاه بین راهی، سلیِ بیحال و دختری نوجوان، کامیون بهآنبزرگی را از مهلکه خارج میکنند و نهایتا هم با موفقیت، در گوشهای تاریک از چشم پلیس مخفی میشوند. از آن لحظهای که گریک بدون بازرسی درست کابین کامیون، به استرلینگ از فقدان بچه خبر میدهد، تا همان حضور ناگهانی دوستان سَلی در مهمترین نقطهی روایت؛ که جدیگرفتن کل تجربهی ازسرگذشته را دشوار میکند.
بیاید از کل به جزء برسیم و قبل از پرداخت به مصادیق ایرادات صحنههای مختلف، به این اشاره کنیم که ساختهی گوتو صرفا بر خط اصلی روایتاش متمرکز نیست و در تلاش برای رسیدن به الگوی یک تریلر جنایی سنتی، پای یک زوج کارآگاه را هم به داستان باز میکند: گریک (مورگان فریمن) مامور بازنشستهای که اسما به عنوان مشاور، و رسما در قامت مسئول اصلی در پرونده حاضر است، و استرلینگ (کمرون موناهان) مامور جوانی که به تازگی از دانشگاه ییل فارغالتحصیل شده. پرسش اساسی اینجاست: اگر این دو شخصیت را از فیلمنامه حذف کنیم، چه تغییری در سیر وقایع رخ میدهد؟
فکر میکنم نهایتا فیلم را صرفا از چنین زاویهای بشود به کسی توصیه کرد: اگر دوست دارید ببینید ژولیت بینوش با چالش ایفای نقشی که تناسب زیادی با شمایل شناختهشدهاش ندارد، و چالش بزرگتر زندگی بخشیدن به صحنههایی کممایه و بیجان، چطور مواجه شده، شاید یک بار تماشای بزرگراه بهشت تصمیم بدی نباشد!
اگر افشای هویت واقعی دنیس (فرانک گریلو) هم تا آن اندازه خلقالساعه و غیرارگانیک بهنظر میرسد، بخشیاش بر گردن دیالوگهای پرتوپلایی است که او در صحنهی پایانی میگوید. شخصیتی که پیش از آن رفتاری معقول و طبیعی داشته، ناگهان به جملاتی مضحک زبان بازمیکند و ما ناتوان از برقراری اتصال بین این کلمات و آنچه تا کنون دیدهایم، نسبت به سرِ سوزن درگیری عاطفیای که با رابطهی او و سلی داشتیم، احساس سرخوردگی میکنیم.
ایدهی محرک فیلمنامه هم بهخوبی کار میکند. شکستخوردن عملیات تحویل دختر به طرف معامله، سلی و لیلا را در مسیری ناخواسته قرارمیدهد و رانندهی باتجربهی داستان، اینبار باید بدون مقصدی مشخص و به همراه نوجوانی سرکش، جادههای مرزی ایالات جنوبی آمریکا را طی کند. اما چرا هیچکدام از این ایدهها قادر به نجات بزرگراه بهشت، و تبدیل آن به اثری درخور توجه نیستند؟
در ابتدا اوضاع خیلی هم بد بهنظرنمیرسد. سی دقیقهی آغازین اولین ساختهی بلند داستانی آنا گوتو موقعیتی را معرفی میکند که واجد وزن دراماتیک کافی است. داستان رانندهای به نام سَلی (ژولیت بینوش)؛ که باید برای در امان ماندن برادر دربندش، محمولههایی غیرقانونی را با کامیون خود جابهجا کند. مطابق الگویی آشنا، «آخرین بار»ی درمیان است و ظاهرا اگر سلی تنها یکبار دیگر به خواستهی تهدیدکنندگان جان برادرش تن دهد، حساب او صاف خواهدشد. محمولهی آخر اما بر خلاف همیشه نه اجناس ممنوع، که دختری نوجوان به نام لیلا (هالا فینلی) است.
هرگاه دوربین بینوش را تصویر میکند، از حجم چشمگیر احساسات جاری در چهرهاش جا میخوریم. گویی خبر ندارد که مشغول بازی در چه فیلمی است، و بیتوجه به کیفیت نازل سایر عناصر همراه، در اکثر لحظات حضورش ساختهی آنا گوتو را به سطح بالاتری ارتقا میدهد. البته که هیچ بازیگری جادوگر نیست و بینوش هم نهایتا حریف نجات همهی صحنههای فیلم نمیشود (و هرچه میکند آن دشنام بیگانهی آمریکایی در بیان آغشته به لهجهی فرانسویاش جا نمیافتد!)، اما قطعا چنین تجربهای را بدون بازی او نمیشد تحمل کرد.
ساختار فیلمنامه و منطق روایت را هم که کنار بگذاریم، لیست بلندبالای ایرادات متن تمام نمیشود. چون نوشتهی آنا گوتو شامل تعدادی از بدترین نمونههای دیالوگنویسی است که نگارنده در آثار سال جاری میلادی شاهد بوده! گوتو در بسیاری از صحنهها جای پیدا کردن شیوهی مناسب انتقال ایدهای که در ذهن دارد، خودِ ایده را در دهان شخصیتها میگذارد. جدا از شعارهای پرتعداد دربارهی «سیستم» و نیروی پلیس و اولویتهای تخصیص منابع و نظام زندانهای ایالات متحده، این رویکرد اشتباه حتی در صحنههای کوچکتر و شخصیتر فیلم هم باقی است. مثل جایی که فیلمساز قصد دارد رهایی کودکانهی لیلا را مقابل احتیاط و واقعبینی سلی بگذارد، و راهکارش برای نمایش این تضاد، طراحی صحنهای است که در آن لیلا سرش را از پنجرهی کامیون بیرون میآورد، سلی به او دربارهی خطرناک بودن کارش هشدار میدهد، و پاسخ لیلا این است که «مهم نیست! حال میده!»
خط محوری روایت هم گاهی نظام علتومعلولی درستی ندارد و نهایتا هم به سرانجام معقولی نمیرسد