اینجا نیز بهنظر میرسد با یکی از سندرومهای رایج سینمای ایران طرفایم. پایانبندیهایی که در آنها فیلمنامهنویس و کارگردان و تدوینگر سعی میکنند به هر ضربوزوری که شده فیلم را تمام کنند. منطقِ اتفاقهای در جریان چندان مشخص نیست و فضاسازی و ریتم هم کامل از دست میرود. برای مثال، و همانگونه که در سکانس جنگیری دیده بودیم، میدانیم که شیشهی حاوی جن اگر به هوا پرت شود و بر زمین بیفتد، نمیشکند. در سکانس اختتامیه نیز از جایی به بعد بحث بر سرِ این است که شیشهی در دستان استوار در خود جن دارد و بنابراین نیازی نیست کسی کشته شود.
زالاوا از عنصرِ «تعلیق» ضربه میخورد. این ضربه هم از افراط ناشی میشود. افراطی که امیری در اجرای سکانسها کرده و تدوینِ عماد خدابخش هم نهتنها کمکی به آن نکرده، بلکه بدترش هم کرده است
استوار، نماد عقل است و در مقابل باورهای خرافی اهالی روستا قرار میگیرد. او همهچیز را با همین دیده مینگرد
بعد از تجاربِ بسیار در فیلمنامهنویسیهای مشترک برای فیلمهای تلویزیونی و سینمایی، تدوین و ساخت مستندهای کوتاه و بلند، ارسلان امیری نخستین فیلم بلند سینمایی خود را ساخته است. زالاوا روستایی در دل کوهستانهای کردنشین است که اهالیاش سالها است با ترس از جن و جنزدگی روزگار میگذرانند.
در همین اثنا شبگردیهای یونس را داریم که با تعلیقهایی نمایشی همراه است. انگار امیری ترسیده که نکند مخاطب، در حین دیدنِ این فصل عاشقانه، فراموش کند دارد داستانی ماورایی و ترسناک را تماشا میکند. بنابراین تصمیم گرفته تعلیقهایی نمایشی را بر سر راه یونس بگذارد تا بلکه بشود با کمک این لحظهها و موسیقیِ وهمآلود همچنان فضاسازیِ ترسناک را حفظ کرد. برای مثال، به جایی ارجاع میدهم که یونس دارد عقبعقب راه میرود و ناگهان سرش به داسی میخورد که از سقف آویزان است. داسی که چند ثانیه زودتر در قاب دیده میشود و بنابراین، این برخورد کوچکترین غافلگیریای برای مخاطب ایجاد نمیکند.
قرار گرفتن استوار در مقابل اهالی روستا، بهواسطهی باورنداشتن به جن، درواقع پای مفهومِ بزرگتری را به داستان باز میکند: تقابل فرد با جامعه. در روستایی که بهغیر از خودِ استوار، تقریبن هیچکس دیگری بیاعتقاد به جن و جنزدگی و جنگیری نیست و امثالِ آمردان اینقدر هواخواه دارد، بر تنهایی استوار تأکید میشود و او باید بپذیرد که با هر عملش، خود را در مقابل خیل روستاییان و اهالی قرار خواهد داد. کانسپتی که یادآور نمایشنامهی معروف هنریک ایبسن، دشمنِ مردم (۱۸۸۲)، است. جایی که نگاه عاقلانه و علممدارانهی یک دکتر در روستایی کوچک در مقابل خواستها و مطامعِ باقی اهالی قرار میگیرد و همین امر او را تبدیل به دشمنِ آنها میکند. این مقابله در زالاوا نیز زمانی عیانتر میشود که استوار، بعد از مراسم مفصل جنگیری آمردان (پوریا رحیمی سام)، او را بهجرم ترویج خرافه و فریفتنِ مردم بازداشت میکند. آن هم درحالیکه همه از او میخواهند این کار را نکند و احترام آمردان و کاری که میکند را نگه دارد.
اما زالاوا از همین عنصرِ «تعلیق» ضربه میخورد. این ضربه هم از افراط ناشی میشود. افراطی که امیری در اجرای سکانسها کرده و تدوینِ عماد خدابخش هم نهتنها کمکی به آن نکرده، بلکه بدترش هم کرده است. این افراط را میتوان تا حدودی در سکانس مفصل جنگیری رصد کرد. سکانسی که، علیالخصوص در بگومگوهای استوار و آمردان، بیشازاندازه طولانی شده است و همین مسئله باعث شده تا اثربخشیاش اندکی کاهش پیدا کند. همین مسئله را میتوان در سکانس مفصل عاشقانهی فیلم هم دید. درحالیکه مسئلهی فرارِ آمردان از بازداشتگاه باعث شده تا استوار و یونس دوباره به روستا برگردند، و درحالیکه استوار برای پیداکردنِ شیشهی جن به خانهی ملیحه سر زده است، این سکانس بیشازحد مفصل اجرا شده و داستانِ اصلی را از ریتم خارج میکند.
اما چرا همان ابتدا به ذهن هیچکسی نمیرسد که شیشه را به هوا بیندازند تا ببینند میشکند یا نه و به این صورت حرف استوار را راستیآزمایی کنند؟ این تعلیقهای ساختگی در اجرای فیلم، که برای تزریقِ کنجکاوی و ترس به مخاطب طراحی شدهاند، در عمل او را خسته میکنند. برای فیلمی مثلِ زالاوا، با محاسنی که دارد، تلفشدن بهدستِ چنین اتفاقی بسیار حیف است. شاید با کارگردانیِ خوددارانهتر یا تدوین سختگیرانهتری میشد زالاوا را به فیلمی بهتر برای پردهی سینما تبدیل کرد.
دراینمیان، پرداخت فیلمنامه و فیلم به آمردان و عمل جنگیریِ او نیز هوشمندانه است. فیلم هیچگاه بهطور دقیق او را تأیید یا رد نمیکند. درحالیکه دوربین و فیلم بیشتر با استوار همراه است، اما فیلم حمایتِ تماموکمالی را از او نشان نمیدهد و راه را بر این تفسیر که او اشتباه میکند هم باز میگذارد. ضمنِ اینکه نشانههایی نیز بهکار میبرد تا دائمن نسبتبه راست یا دروغ بودن آمردان مشکوک باشیم. دوربین و دکوپاژ هم روی آن شیشهی حاوی جن تأکید میکند تا ما بیشتر به این جنگیری باور داشتهباشیم ــ علیالخصوص با نمایش نشکستنِ شیشه در پرتابی که در سکانس جنگیری اتفاق میافتد ــ و هم چیزهایی نشانمان میدهد، مثل خرگوشِ داخل کیسه، که به استوار بیشتر باورمند شویم. این مسئله، این معلق نگهداشتن مخاطب، یکی از نقاط قوت و دوستداشتنی فیلم است.
اولین فیلم بلند ارسلان امیری، داستانی است از روستایی در دل کوهستان، که ساکنانش همیشه با ترس از جن زندگی میکنند. داستانی از رویاروییِ عقل با خرافه. با یک گیمر همراه باشید.