محدود کردن روایت به یک محیط محدود یکی از خطرات بزرگی است که بسیاری از مردم تمایلی به پذیرش آن ندارند. به خصوص اگر فیلمنامه نویس تصمیم بگیرد تعداد شخصیت ها را محدود نگه دارد. در چنین شرایطی، شیمی بین شخصیتها، دیالوگها و کنشهای بین بازیگران اهمیت چند برابری پیدا میکند. گذشته از مورد فوق الذکر، آلفرد هیچکاک قبلا در آن نقش داشته است بارداری (1948) یا M را به عنوان نشانه مرگ در نظر بگیرید (1954) با مکان ثابت، اما با حروف بیشتر آزمایش کرد. تجربه ها البته به عنوان موفقیت های دراماتیک یا فیلم های برجسته در کارنامه هیچکاک به حساب نمی آیند و بیشتر شبیه سالن های سینما هستند. از سینمای سال های اخیر این امکان وجود دارد دفن شد رودریگو کورتس، 2010، اشاره کرد که این یک تجربه دیوانه کننده در این زمینه است. فیلمی تنها با یک شخصیت که آن هم زیرزمینی در تابوت است.
دادیو او همچنین با تمام این چالش ها روبرو می شود و گاهی اوقات می تواند بر آنها غلبه کند و گاهی اوقات نمی تواند. شاید مهمترین مشکل در بین این مشکلات نبود یک دست در بین بازیگران باشد. داکوتا جانسون که تجربه بیشتری در فیلمهای تجاریتری دارد که به قدرت بازیگری خارقالعادهای نیاز ندارند، نمیتواند با بازی چشمنواز شان پن مطابقت کند – زمانی که بار اصلی درام بر دوش شخصیت Girlie میافتد. گفتگوی این دو غریبه قرار است رازهای زندگی گورلی را فاش کند و مشکلات روحی او را حل کند. در ابتدا او یک دختر مستقل و خودساخته به نظر می رسد، اما به تدریج مشخص می شود که او در یک رابطه پیچیده و عاشقانه با یک مرد متاهل و دارای فرزند (به نام L) است.
از اقدامات اولیه او مشخص است که در این رابطه تردید دارد. این را می توان در بی توجهی او به نامه های فراوان مرد مشاهده کرد. پیام های جسورانه حاوی بعد جنسی هستند و حاوی احساسات خصوصی زیادی نیستند. این در حالی اتفاق می افتد که گورلی عاشق مردی شده و اکنون در موقعیتی دوگانه و مردد است. به همین مناسبت و با این کهولت سن، کارگردان فرصتی می بیند تا با استفاده از شخصیت راننده، مردی میانسال و جا افتاده، این گونه مسائل را تحلیل کند و از این طریق تضادی بین افکار مرد ایجاد شود. و زن . علاوه بر این، تجربه پیشرفته کلارک – به دلیل کهولت سن – به او امکان دید وسیع تری از وقایع را می دهد.