شخصیتهای انسانی چطور؟ تام هنکس سادهدلی کودکانه و دلسوزی پدرانهی ژپتو را بهتر انتقال میدهد، یا نسخهی دوبعدی فیلم اصلی؟ استرومبولی این فیلم ترسناکتر است یا نسخهی انیمیشنیاش؟ حضور پری در نسخهی اصلی جادوی فانتزی بیشتری دارد، یا اجرای گنگ و بلاتکلیف سینتیا اریوو؟ بازسازی لایواکشن دقیقا کدام شخصیت را برای تماشاگر دسترسپذیرتر کرده؟
فیلم با اشاره به گذشتهی ژپتو، به انگیزهی خلق پینوکیو معنای شخصیتری میدهد، و در نتیجهی طبیعی این ایده، واقعیبودن پسر قاعدتا باید برای پدر اهمیت بیشتری پیدا کند؛ اما در پایان، فیلم به نفع ایدهی روزآمد «پذیرش تفاوتها»، به این زمینهچینی داستانی بیتوجه میماند. از سوی دیگر، خود مسیر هم فاقد جهتگیری اخلاقی روشنی است. پینوکیو با توضیحات کریکت، از همراهی با روباه منصرف میشود! در نتیجه، او اساسا مقابل وسوسهی شهرت تسلیم نشده که از آن درسی برای زندگیاش بیاموزد (طبعا کنایه به نظام آموزشی ایالات متحده ازطریق نمایش مدرسه و برخوردش با پینوکیو برای زمکیس و وایتز در اولویت بوده). حضور در نمایش استرومبولی و تجربهی شهرت هم جدا از بخش کاملا اضافهی آشنایی با عروسکگردان خوشقلب، سبب بزرگترین انحراف متن از نظام اخلاقی قصهی مرجع میشود؛ که مبتنی بر تفکری فرصتطلبانه، استفاده از دروغ را بهعنوان ابزاری جهت پیشبرد منافع پیشنهاد میکند. در فصل بیخودی طولانی، بیشازحد شلوغ و بهغایت بیمعنای جزیرهی لذت (با آن ایدهی احمقانه و باورنکردنی سالن شکستن ساعتها) هم که اساسا پینوکیو جز ترس و انزجار حس دیگری تجربه نمیکند؛ که بخواهد از غلبه بر آن در مسیر بلوغ بهرهای ببرد!
رقص خیمهشببازانهی پینوکیو قبل از جان گرفتن، نمونهی مناسبی است برای مقایسهی شور سرگرمکنندهی اثر مرجع با رخوت حوصلهسربر نسخهی لایواکشن. انیمیشن والت دیزنی، به کمک موسیقی دلنشین انتخابی، همین صحنهی ساده و کماهمیت معرفی را هم بهانهای میکرد برای طراحی شوخیهای بامزهی بصری، و میزانسنهای جالب سینمایی مبتنی بر فیزیک پینوکیو و واکنشهای فیگارو. باورکردنی نیست که فیلمسازی به توانایی و اعتبار زمکیس، آن صحنه را مقابل خودش گذاشته، و برای بازسازیاش، به این نسخهی بیجان کنونی رسیده. فیلم با بیسلیقگی محض، کل موقعیت را در قالب نماهای تخت و فاقد ریتم مناسب برگزار میکند؛ که آن موسیقی خستهکننده را همراه خود دارند، و واکنشهای گربهی بدترکیب کامپیوتری فیلم که بنا است مرکز توجه این صحنه باشد هم صرفا کار را خرابتر میکند.
تغییرات/اضافات فیلمنامهی جدید، آنچه از متن مرجع به عاریه گرفتهشده است را بیمعنا میکنند و ایدههای تازه را بیربط جلوه میدهند
وقتی توجهمان را به سمت دلیل/بهانهی احتمالی دوم ساخت این بازسازی، یعنی کهنگی متن اصلی معطوف کنیم، اوضاع صرفا وخیمتر میشود! چرا که فیلمنامهی رابرت زمکیس و کریس وایتز، چه در بهروزرسانی مایههای تماتیک اثر مرجع، چه در توسعه و شاخوبرگدادن به موقعیتهای داستانی آشنا، و چه هنگام وفاداری به وقایع و سیر روایت قصه، به شکل خجالتآوری شکست میخورد. اگر فیلمنامهی اثر مرجع را مقابل دانشجوی ترم اول سینما میگذاشتیم و از او میخواستیم نسخهی روزآمدی برایش بنویسد، بعید بود حاصل کار از این آشفتهتر شود!
فیلم پینوکیو به کارگردانی رابرت زمکیس، یک بازسازی لایواکشن بیخاصیت دیگر به سیاههی بازسازیهای لایواکشن دیزنی اضافه میکند. با نقد یک گیمر همراه باشید.
جیمینی کریکت فیلم اصلی بامزهتر طراحی شده یا این ملخ سبزرنگ ساختهی زمکیس؟ مکر آغشته به بلاهت جان را در اثر اصلی بهتر میفهمیم، یا در شمایل این روباه سخنگوی بیحال نسخهی جدید؟
پینوکیوی کارلو کلودی در جوهرهی خود، یک داستان بلوغ، و حکایتی اخلاقی است. دربارهی موانعی که پسربچهای خام و معصوم برای پاگذاشتن به زندگی واقعی و جهان پرمخاطرهی پیرامون، سر راه خود میبیند. سیر دراماتیک وقایع در فیلمنامهی اثر مرجع هم در همین مسیر معنا پیدا میکند. پینوکیو در قالب مواجهه با روباه مکار و تسلیم دربرابر وسوسهی پیوستن به نمایش استرومبولی، با تجربهی پیچیدهی شهرت آشنا میشود، ازطریق ایدهی مشهور درازشدن دماغش، معایب دروغگویی را میآموزد، با غرقشدن در جذابیتهای اغراقآمیز جزیرهی لذت، تقلیل وحشتناک وجود انسان به غرایز حیوانیاش را به چشم میبیند، و در انتها با شجاعت و فداکاری برای نجاتدادن ژپتو از دل نهنگ، به پسری واقعی/انسانی بالغ تبدیل میشود.
اغراق نیست اگر عروسک چوبی خلقشده روی صفحات کاغذ بهدست انیماتورهای انتهای دههی سی میلادی را از نسخهی کامپیوتری و سهبعدی امروزش «زنده»تر بدانیم. به شکل غریبی، حتی با نادیده گرفتن اجرای بهمراتب همدلیبرانگیزتر صداپیشگان اثر اوریجینال، و صرفا با نگاه کردن به چهرهی شخصیت هنگام حرف زدن، احساسات پینوکیوی هشتاد سال پیش را بهتر درک میکنیم! همین نکته دربارهی سایر شخصیتها هم صادق است.
چرا ژپتو پینوکیو را ساخته؟ چون میخواهد فقدان پسرش را جبران کند. چرا نام پینوکیو را برای او انتخاب میکند؟ چون او را از چوب درخت کاج (Pine) ساختهشده. چرا آنهمه ساعت در خانهاش دارد؟ چون همسر درگذشتهاش به ساعت علاقه داشته. فیلم حتی برای جان گرفتن پینوکیو هم بهدنبال توجیهی منطقی است، و ازطریق قاب عکس پسرِ ژپتو و کمانه کردن (!) نور جادویی پری پس از برخورد به آن، نحوهی دقیقتری از چگونگی رقم خوردن اتفاقی تماما خیالی را نشان تماشاگر میدهد! این تاکید روی دلیلتراشی برای همهچیز، نه جلوی ایرادات منطقی فیلمنامه را میگیرد (در شهری که روباهی سخنگو خیابانهایش را متر میکند، پینوکیو بهدلیل تفاوت ظاهرش از مدرسه بیرون میافتد!) و نه به انسجام و یکدستی سیر علتومعلولی وقایع منتج میشود (نحوهی پیوستن پینوکیو به کاروان راهی جزیرهی لذت، کاملا اتفاقی است).
اغراق نیست اگر عروسک چوبی خلقشده روی صفحات کاغذ بهدست انیماتورهای انتهای دههی سی میلادی را از نسخهی کامپیوتری و سهبعدی امروزش «زنده»تر بدانیم
آشفتگی و بلاتکلیفی فیلمنامه، درکنار سبک بصری بیروح و خستهکننده، شکست همهجانبهی فیلم را در توجیه وجودش رقم میزند؛ اما خرابی اصلی نه در نتیجهی نهایی، که در انگیزهی ابتدایی است. در دو صحنهی متفاوت از فیلم، ساعتهای پرتعداد روی دیوار خانهی ژپتو، بهیکباره شروع میکنند به زنگ خوردن. موقعیتی که در انیمیشن اصلی فرصتی بود برای نمایش چند شوخی بصری جالب، اینجا مورد استعمار دیزنی قرار میگیرد؛ جهت چپاندن ارجاعاتی گلدرشت و بیسلیقه به سایر فرانچایزهای محبوب تاریخ شرکت. این بخش فرامتنی پرت و بیربط، بهتر از تمام کلمات این مطلب، ماهیت وجودی پینوکیوی ۲۰۲۲ را توصیف میکند. همانقدر غیرضروری. همانقدر بیمعنا. همانقدر سودجویانه.
جدا از عدم انسجام و بلاتکلیفی تماتیک، بخشی از مشکلات پرشمار متن پینوکیوی جدید، به رویکردی در نگارش فیلمنامه بازمیگردد که میتوان ترکیب «دلیل تراشیدن» را برایش بهکاربرد. زمکیس و وایتز، مثل آدمی که بامزگی جوکی موجز و مختصر را با توضیحات بیشازحد هدر میدهد، در پی ارائهی زمینهی منطقی/عقلانی برای همهچیز اند! فارغ از اینکه به لحاظ دراماتیک به دانستن اطلاعات داستانی نیازی داریم، یا ایدهای مشخص کیفیت سینمایی جذابی دارد، یا خیر.
اثر زمکیس اما به لحاظ بصری، در امتداد رویکرد سایر بازسازیهای لایواکشن این سالهای دیزنی قرار میگیرد. هر جا که شده تصاویر زندهی اجرای بازیگران در محیطی واقعی را به کارمیبرد، و در ترکیب آنها با جلوههای ویژهی کامپیوتری، پافشاری زیادی روی کیفیت واقعگرایانه/فوتورییِلِسْتیک تصاویر دارد. با این هدف که تا حد امکان ایدههایی خیالی و فراواقعی، برای تماشاگر «باورپذیر» شوند. حاصل، دقیقا نقطهی مقابل چنین ادعایی است.
نکتهی بامزه در قیاس سروشکل بصری دو فیلم، برتری اثری است که ۸۲ سال پیش روی پردهی سینماها رفته! البته؛ اثر اوریجینال با همهی دستاوردهای تکنیکیاش برای دههی چهل میلادی، امروز یک انیمیشن دوبعدی ساده بهنظرمیرسد، و به شکل بدیهی از زرقوبرقهای انیمیشنسازی عصر پسا داستان اسباببازی (Toy Story) نشانی ندارد. اما کلاسیک محبوب والت دیزنی، با وفاداری به اسلوب زیباشناختی روشن، و بهلطف هنر انیماتورهای باسلیقهاش، برای همین امروز هم پویا و تماشایی است. در نتیجه، دلیلی طبیعی برای ایجاد تغییری اساسی در شکل ظاهری آن جهت ارائه به مخاطب امروز وجود ندارد. صرفا کافی است انیمیشن دوبعدی را بهعنوان فرمی هنری بفهمیم، و خودمان را بهدست تجربهی فیلم بسپاریم.
زمکیس و وایتز، مثل آدمی که بامزگی یک جوک موجز و مختصر را با توضیحات بیشازحد هدر میدهد، در پی ارائهی زمینهی منطقی و عقلانی برای همهچیز اند
زمکیس و وایتز برای طراحی نسخهی خودشان، بدترین تصمیم ممکن را میگیرند: به متن مرجع و جوهرهی اخلاقیاش، وفادار میمانند و نمیمانند! اینجا هم با همان توصیفات پری در قالب معنای واقعی بودن، و سیر وقایع سر راه شخصیت مواجهایم، اما تغییرات/اضافات فیلمنامهی جدید، آنچه از متن مرجع به عاریه گرفتهشده را بیمعنا میکنند، و ایدههای تازه را بهدلیل عدم تناسبشان با سایر بخشها، بیربط جلوه میدهند.
فهرست دلایل را شاید بشود در دو مورد خلاصه کرد: یا ظاهر اثر قدیمی بهدلیل پیشرفت تکنولوژی و کناررفتن تکنیکهای گذشته، از مد افتاده، و برای ارائهی آن به مخاطبان تازه، باید دستی بر سر و رویش بکشیم، یا اصلا خود قصه، الگوی روایی فیلم، و مضامین و مایههای تماتیک آن منقضی شده، و برای متناسب کردناش با مختصات فرهنگی زمان حال و خواستهی تماشاگر امروز، به نگاهی تازه نیاز داریم. اگر فیلم پینوکیو ساخته جدید رابرت زمکیس، مبتنی بر این دو فرض کلی شکل گرفته باشد، باید دید تا چه اندازه در مسیر بهروزرسانی انیمیشن محصول سال ۱۹۴۰ میلادی موفق بوده است؟
هدف از بازسازی یک انیمیشن کلاسیک چیست؟ البته؛ همهمان هدف اصلی را میدانیم و تقریبا خودم هم هنگام نوشتن این پرسش، بیاختیار انگشتهای شست و اشارهی دستم را به هم سابیدم! اما بیایید بهانههایی را جستوجو کنیم که بهعنوان دلیل بیرون کشیدن عنوانی محبوب از آرشیو یک شرکت بزرگ هالیوودی، و بهجریانانداختن تولید نسخهی جدیدی از آن ارائه میشوند.
اما مسئله فقط تکنیک انیمیشن یا حضور فیزیکی شخصیتها نیست… ساختهی زمکیس از منظر کارگردانی و عناصر سبکی هم بسیار بیروح و خشک ازکاردرآمده. فیلم اصلی، اثری موزیکال بود؛ با چند نامبر مشهور و آیکونیک که فصول مجزای خودشان را داشتند و هنرمندان والت دیزنی برای تصویر کردنشان به شکل هوشمندانهای از موسیقی، کوریوگرافی هدفمند و زمانبندی به سبک کمدیهای اسلپ استیک بهره میبردند. فیلم زمکیس در عین تلاش برای بازسازی نمابهنمای برخی از این فصول، به شکل زجرآوری از هرگونه ایدهی بیانی موثر یا انرژی خلاقانه تهی است.
تحریریه مجله بازی یک گیمر