نولان در اوپنهایمر، برخلاف دو اثر قبلی، تمام تمرکزش را بر پرداخت درونیات شخصیت محوریاش گذاشته تا روایت تاثیری گذاری را از خالق بمب اتم به تصویر بکشد. انتخاب هوشمندانه موضوعاش در زمانه فعلی نیز، شاید بتواند همچون هشداری جدی عمل کند.
«هر چیزی که اتفاق بیفته یه جا ردی از خودش به جا میذاره» این دیالوگ را از فیلم درخشش کوبریک به یاد بیاوردید. دیالوگی که هالوران، سرآشپز هتل اورلوک، به دنی میگوید. در ادامه او به دنی اعلام میکند که تنها کسانی قادر هستند این نشانهها را ببینند که توانایی Shine داشته باشند. شخضا بهترین تفسیر Shine را در نگاهی مشرف بر زمان و مکان میبینم. چشمهایی که قادرند به عمق تاریخ نفوذ کنند و جنایات گذشته و تبعات آینده را آشکارا ببینند. همچون نگاهی که دنی به راهروی هتل اورلوک میاندازد و جنازه دو دختر دوقلو به همراه دریایی از خون را میبیند. او به عنوان نماینده نسل جدید و تنها نقطه امید کوبریک، قادر است جنایات نسلهای گذشته را به خوبی درک کند و دیگر مسیر آنها را پیش نگیرد. درست به سان صحنهی پایانی فیلم درخشش که دنی از ردپای جاماندهی خود بر برف، مسیرش را برمیگردد و رهایی مییابد.
برای حمایت از کانال فیلمزی، این ویدیو را در یوتیوب تماشا کنید
این نگاه مشرف بر گذشته و آینده، به اوپنهایمر نولان هم آمده و یکی از بهترین دریچههای ورود به تحلیل فیلم است. فیلم با یک نگاهِ پیش از شروع فاجعه آغاز میشود و با نگاهی به عمق فاجعه و تبعات آن در آينده به اتمام میرسد. آری، رابرت اوپنهایمر به عنوان یکی دیگر از مردان کت و شلوار پوش سینمای نولان، همچون آدمهایی با توانایی Shine، رفته رفته متوجه تبعات تاریخی مسیری که خودش پای در آن گذاشته است میشود. طعمه شدن این کاراکتر کت و شلواری نیز، سنتی است که نولان از اولین فیلم خود، تعقیب (Following)، پیش گرفته و تا به امروز آن را ادامه میدهد. آدمهایی که از سر کنجکاوی پای به مسیری میگذارند که در نهایت ممکن است خودشان نیز شکار شوند.
نگاه خیره دنی در فیلم درخشش
نگاه خیره رابرت اوپنهایمر
اما اینبار، رابرت جی اوپنهایمر، برخلاف مرد جوان فیلم تعقیب، از ابتدا با نگرانیهای درونی خود از عاقبت این مسیر دست و پنجه نرم میکند. نولان، این تشویش و اضطرابهای درونی را در دل قراردادیهای بصری دقیقی به ما القا میکند. نگاه خیره اوپنهایمر به امواج به همپیوستهای که در اثر فرود هر قطره آب پدید میآید، به خوبی بیانگر نگرانی جدی او از تشعشعات انفجار بمب اتم در آینده است.
این موجهای آب، با ارتباط به هم پیوستهشان و همچنین با بزرگترین شدن تدریجیشان، تمثیل تصویری دقیقی از تبعات یک فاجعه در آینده را به نمایش میگذارند. به همین خاطر است که قطرات آب به عنوان قراردادی از این تبعات، به شکل موتیفوار، در صحنههای زیادی از فیلم دیده میشوند. خاصه آنکه در شب اولین آزمایش بمب اتم، بارانی شدید در ابتدا مانع از اجرای این آزمایش میشود و به شکل ویژهتر، در نمای پایانی فیلم که نگاه اوپنهایمر به موجهای دریاچه گره خورده است، قطرات آبی بر کلاهش دیده میشود.
امواج آب تداعیگر تشعشعات هستهای
در کنار قطرات آب، تمثیلهای تصویری دیگری هم برای بیان تبعات به چشم میخورند. یکی ادای دین صریح به درخشش کوبریک است آن هم وقتی که رابرت نیز همچون جک در درخشش، توپی را مدام به دیوار پرتاب میکند و به خودش برمیگردد. دیگری هم وقتی است که رابرت چند لیوان را به گوشه اتاق میاندازد و ذرات حاصل از شکستن لیوان که به اطراف پخش میشوند را رصد میکند. همه این تمثیلها در کنار هم، همان وحدت معنایی دیالوگی را دارند که در ابتدای مطلب از فیلم درخشش نقل کردم.
اما هیچ یک از این هشدارها و نگرانیها، نمیتواند مانع از تکرار تاریخ شود. اگر هتل اورلوک فیلم درخشش بر قبرستان سرخپوستان بنا شده است، لوس آلاموس به عنوان پایگاه ساخت اولین بمب اتم نیز بر محل خاکسپاری سرخپوستان بنا میشود. بیدلیل نیست که در صحنهای که اوپنهایمر با سرهنگ گروز درباره مختصات منطقه لوس آلاموس صحبت میکند، به نمایی از یک قطار که بر خط آهن در حرکت است کات زده میشود. نحوه احداث مکان لوس آلاموس را هم در کنار این کات اگر بگذاریم، همه چیز برای ارجاع تاریخی به کشتار غرب وحشی و ژانر وسترن آماده است. اگر تاریخ آمریکا برای رسیدن به تمدن، ناچار به کشتار سرخ پوستان و عبور از غرب وحشی شد، اینبار نیز برای عبور از فاشیستها، گویی ناچار به کشتار آنها با بمب اتم شده است.
رابرت در فیلم اوپنهایمر همچون جک در فیلم درخشش، توپی را به سمت دیوار پرتاب میکند و به خودش بازمیگردد
جک در فیلم درخشش توپی را به سمت دیوار پرتاب میکند و به خودش بازمیگردد
تاریخ، همچون کاغذی که انیشتین از محاسباتش سرباز میزند و آن را به دست اوپنهایمر میسپارد، در حال دست به دست شدن است. اما در این گذار تاریخی و تکرار فجایع، دو رکن اساسی وجود دارد. آدمهایی که نقشهی این جنایات را طراحی و ترسیم میکنند و آدمهایی که بدل به ابزاری برای اجرای این نقشهها میشوند. نولان در روایت خود، سیاستمداران را در گروه اول و دانشمندان را در گروه دوم جای میدهد. برای روشن شدن ماهیت این دو گروه باید به مسیر تبدیل شدن رابرت اوپنهایمر از یک جوان جویای علم و آزاداندیش تا رفتن در کالبد یک نظامی و بازیچه دست سیاست شدناش، نگاهی دقیق بیندازیم.
نظریه مرگ ستارگان رابرت، در ابتدا نگاه او را معطوف به آسمانها کرده بود. نظریه از این قرار بود که مرگ یک ستاره آن را چگالتر میکند به گونهای که هرچه در اطرافش است را در درون خود میکشد. اگرچه رابرت هنگام بیان این نظریه، معتقد بود که این مرگ در فضا اتفاق میافتد و خطری برای ساکنین زمین ندارد، اما خودش هم نمیدانست که چگونه با ساخت بمب اتم، قادر است همچون مرگ یک ستاره در فضا، آدمهای زیادی را روی زمین به نابودی بکشاند و خودش نیز همچون یکی از ستارهها، در دل آتش این انفجار بلعیده شود. تلفیق ستارههای درون آسمان با نقاط نورانی آتش نیز در چند نما از فیلم دیده میشود تا گویای آن باشند که رابرت نیز به سان یکی از همین نقاط نورانی بلعیده خواهد شد. همچنین ارتباط میان آسمان و زمین، در پیوند اساطیری اوپنهایمر و پرومتئوس (با استناد به جمله ابتدایی فیلم) معنادارتر میشود. پرومتئوس آتش را از خدایان ربود و به انسانها داد. و رابرت نیز از دل یک نظریه مربوط به آسمان، به نظریهای بر روی زمین رسید و بمب اتم را به عنوان مابهازایی از آتش بر زمین آورد.
اما زمینهچینیهای استحاله رابرت، در دل تمهیدات فرمی و بصری همچون طراحی لباس و شکل نورپردازی، نیز خودش را نشان میدهد. در ابتدای فیلم، رابرت درست پیش از آنکه با اشتیاق فراوان آزمایشگاه را ترک کند و به سخنرانی نیلز بور برود و همچنین پیش از آنکه سیب استادش را آغشته به سم کند، روپوش سفید خود را درمیآورد تا لباس سیاه زیر آن آشکار شود. از همین تعویض لباس به ظاهر ساده، جرقههای ظهور وجه تاریک رابرت زده میشود.
او بعدتر که وارد منطقه لوس آلاموس میشود، ناگهان به واسطه تلنگر یکی از دوستانش به خود میآید و متوجه میشود که لباس استادیاش نیز به یونیفرم یک نظامی تغییر یافته است. به نوعی پیوند میان نظریههای علمی با کنشهای سیاسی، به شکلی بصری خود را در نوشتههای تبلیغ یک جلسه سیاسی آن هم روی تخته کلاس درس نشان میدهد. در شکل نورپردازی نیز مدام شاهد هستیم که نورهای گرم، پرشدت و لکهای، در پس زمینهی بسیاری از نماها، خبر از انفجاری میدهند که رابرت آن را رقم خواهد زد. حتی در شب آزمایش و در زیرِ چادری که همه اعضای پروژه جمع شدهاند، فِلِرهای (Flare) نور چراغها، به سان شعلههای آتش دیده میشوند.
اما سیاستمداران در روایت نولان چگونه به تصویر کشیده میشوند. نولان در ارجاع معناداری دیگر به فیلم دکتر استرنجلاو (Dr.Strangelove) کوبریک، حلقههای مردانهای که در فیلم اوپنهایمر گرد هم میآیند و درباره دستیابی شوروی به بمب اتم و همچنین انتخاب مقصد مورد نظر برای پرتاب بمب اتم تصمیمگیری میکنند را به حلقه مردانه سیاستمداران در اتاق جنگ فیلم دکتر استرنجلاو پیوند میزند. اساسا از فیلم کشتن (The killing) تا سایر فیلمهای کوبریک، همواره شاهد پیرنگ رو به زوال و نابودی یک مرد یا گروهی از مردان بودهایم. خاصه آنکه کوبریک در دکتر استرنجلاو، با نگاهی سرد و کارتونی به سیاستمداران، به خوبی ماهیت هجوآمیز پیوند خوردن سرنوشت خیل عظیمی از انسانها را به دست حلقهای از مردان رو به زوال، به تصویر میکشد.
این نگاه هجوآمیز نیز در فیلم اوپنهایمر، هنگامی که وزیر جنگ یکی از شهرهای ژاپن را به دلیل آنکه همراه با همسرش به آنجا ماه عسل رفته است کنار میگذارد، پررنگتر هم میشود. همچنین در شباهت معنادار دیگر، چهره کاراکتر ویلچر نشینِ دکتراسترنجلاو با آن عینک مضحکاش، به چهره تِلِر (با بازی بنی سفدی) در حالی که با عینک محافظ به تماشای اولین آزمایش بمب اتم نشسته شبیه شده است. چرا که تِلِر اولین کسی است که صحبت از بمب هیدروژنی را مطرح میکند و مشخص است که با اصرار ورزیدنش بر ساخت بمب هیدروژنی، در ادامه میتواند سهم بسزایی در نابودی دنیا داشته باشد. اینگونه میتوان پلانهای انفجار پایانی هر دو فیلم را چه در دکتراسترنجلاو و چه در تصورات رابرت اوپنهایمر به یکدیگر پیوند زد. گویی هم نولان و هم کوبریک، هردو در نابودن شدن احتمالی جهان به دست بشریت، اتفاق نظر دارند.
مردان سیاستمدار به شکل دایرهوار دور هم نشستهاند (ارجاع به فیلم دکتر استرنجلاو)
حلقه سیاستمداران در فیلم دکتر استرنجلاو
جدای از شباهتهای فیلم اوپنهایمر به دکتر استرنجلاو، تقابل لویی استراوز با اوپنهایمر نیز، به عنوان نمونه تقابل یک سیاستمدار با یک دانشمند قابل بررسی است. اولین دیدار استراوز و اوپنهایمر در فیلم، اطلاعات زیادی را به ما میدهد. در اولین مواجهه، شاهد درختان خشک در پسزمینه هر دو هستیم که خبر از خشکی روابط پیش روی آنها و همچنین طبیعت نابود شده به دست تصمیم سیاسی آنها مبنی بر پرتاب بمب اتم میدهد. رابرت کمتر به لویی نگاه میکند و از بازی بدناش میتوان این را دید که لویی را جدی نمیگیرد. همچنین در یک نما، سردر ساختمان موسسه مطالعاتی، همچون کلاهک یک بمب اتم دیده میشود.
از صحبتهای استراوز با اوپنهایمر در این سکانس و به طور کلی از روند نقطه نظرات او در نماهای سیاه و سفید (که تفاوتشان با بخش رنگی فیلم آن است که از نقطه نظر خود استراوز روایت میشوند) میتوان دریافت که او مصداق بارز یک سیاستمدار متوهم است. این قماش از افراد، بدون هیچ گونه دانشی تنها میخواهند از شهرت آدمهای سرشناس و دانشمندی همچون اوپنهایمر سواستفاده کنند تا در عالم سیاست خود را بالا بکشند.
نولان با ظرافت تمام در پایان بندی فیلم، ماهیت چنین افرادی را برملا میکند. سیاستمداران آدمهای متوهمی هستند که خیال میکنند داشنمندان و نخبگان جامعه آنها را آدمهای مهمی میدانند. به همین روی وقتی در صحنه پایانی متوجه میشویم که انیشتین و اوپنهایمر به واقع درباره مسئله مهمی همچون آينده جهان صحبت میکردهاند، این صحنه حکم تودهنی نولان به سیاستمداران را پیدا میکند. سیاستمداران متوهمی که هیچگاه برای نخبگان اهمیتی نداشتهاند و به تنها چیزی که فکر نمیکنند آینده این جهان و بشریت است. نولان به زیرکی نشان میدهد که نخبگان جامعه، همواره آماده شکار شدن به وسیلهی سیاستمداران متوهم هستند. نخبگانی که بدون شناخت از دنیای کثیف سیاست، فکر میکنند چون هیچگاه به طور رسمی وارد هیچ حزبی نشدهاند و شکل به آزاداندیش صرفا نگرش مکاتب دیگر را دنبال میکنند، برچسب حزبی مشخص بر آنها نمیخورد و زندگی گذشته و حریم شخصیشان همیشه حفظ خواهد شد.
شباهت کاراکتر تلر به کاراکتر دکتر استرنجلاو
کاراکتر دکتر استرنجلاو در فیلم دکتر استرنجلاو
حال آیا ممکن است فردی به سان یک منجی جهان را از دست سیاستهای اینگونه سیاستمداران نجات دهد؟ نولان در دو فیلم اخیر خود، همواره کاراکتر محوری خود را در قامت یک منجی دیده است. با این تفاوت که در تنت (Tenet)، به دلیل فقدان شخصیت پردازی و نگاه بشرگونه به کاراکتر پروتاگونیست، مسئله نجات جهان هیچ گاه به مسئله ما مخاطبان در فیلم بدل نمیشود. مهمترین پرسشی که همواره میتواند فیلم تنت را زیر سوال ببرد آن است که اساسا پروتاگونیست چه کسی است و چرا باید جهان را نجات دهد؟ چرا ما باید او را در این مسیر همراهی کنیم؟ این پرسش را بگذارید در برابر وضعیت شفافی که در فیلم اوپنهایمر با آن روبرو هستیم: خالق بمب اتم متوجه شده است که در ادامه ممکن است جهان به استفاده از این بمب اصرار ورزد و از بمب هیدروژنی استفاده کند. بنابراین بسیار همدلی برانگیز است که با دانشمندی همراه شویم که سعی دارد با بیانیهها و دفاعیات مختلف، جهان را از استفاده مکرر از بمب نجات دهد.
اما روایت منجی نیز در اوپنهایمر شکل دقیقتری یافته است. دانشمندی که سعی میکند گروهی از افراد زبده را به دور خود جمع کند و در نهایت به دلیل خیانت یکی از آنها محکوم شود، برایتان آشنا نیست؟ آیا رابرت اوپنهایمر در قامت عیسی مسیح، دانشجویان اطرافش در قامت حواریون و فردی به نام فلوکس که او را لو میدهد در قامت یهودا دیده نمیشود؟ نام پروژه را هم که ترینیتی یا تثلیث میگذارند. پس همه چیز برای پیوند زدن زندگی اوپنهایمر به مسیح مهیا شده است. حال در صحنهای هم که او بعد از انفجار موفقیت آمیز بمب اتم، در مقابل مردم میایستد و سخنرانی میکند، به واسطه تقارن قاب و سکوی بسکتبالی که بالای سرش قرار دارد، ما را به یاد نقاشیهای متقارن مصلوب شدن مسیح میاندازد. گویی منجی در این جهان، به واسطه خیانت و حسادت اطرافیانش و همچنین سادگی و بیآلایش بودن خود، همواره محکوم به مصلوب شدن است.
شباهت سرنوشت رابرت اوپنهایمر به مسیح
در پایان به مهمترین ایراد فیلم باید اشاره کنم که آن هم مدت زماناش است. به ویژه یکساعت پایانی که کاملا میتوانست کوتاهتر شود. تصور کنید مخاطبی که تحت تاثیر اجرای سکانس بمب اتم به واسطه تدوین موازی، موسیقی پرتعلیق گورانسن و صداگذاری هولناک انفجار فیلم قرار گرفته است، بعد از مواجهه با یک ساعت پایانی، محتمل است که دیگر تاثیر دراماتیک آن انفجار را با خود به همراه نداشته باشد. همچنین روند پرتنش پایانی دادگاه در انتها، قدری به تکرار نیز میافتد. اشاره کوتاهی نیز باید به بازی درخشان رابرت داونی جونیور کرد که از بختهای مسلم فصل جوایز امسال است. همچنین بازی با چشم کلین مورفی نیز از نقاط فراموش نشدنی فیلم است.
شخصا معتقدم که اوپنهایمر از هر سه ساختهی قبلی نولان همچون تنت، دانکرک و میان ستارهای، به مراتب فیلم بهتری است و هوشمندی او در انتخاب موضوعی همچون خالق بمب اتم، آن هم در زمانه امروز، میتواند به مثابه هشداری جدی عمل کند و جلوی نابودی بیشتر آن را به دست سیاستمداران بگیرد. اما همچون جهان احتمالی فیزیک کوانتوم، چنین خوشبینیهایی، احتمالی بیش نیست.