انیمه Shingeki no Kyojin تمام شد؛ انیمهای که بیشتر از ۱۰ سال قبل با روایت داستان چند بچه در دنیایی پر از تایتانهای ترسناک کلید خورد. اتک آن تایتان که در قسمت اول متمرکز روی روی چند ساکن یک شهر محافظتشده با دیوارها بود، درنهایت تبدیل به داستانی دربارهی دو هزار سال زندگی انسانها و فراتر از آن شد. این قصه همانگونه که انتظار میرفت، به یک پایانبندی خونین رسید.
لطفا بررسی و تحلیل آخرین اپیزود از آخرین بخش از آخرین فصل انیمه Attack on Titan را به تماشا بنشینید.
تماشا ویدیو در کانال یوتیوب فیلمزی
(این مقاله بسیاری از اتفاقات مهم در داستان انیمه اتک آن تایتان را اسپویل میکند)
ما بهدنبال دلیل میگشتیم. تماشاگرهای انیمه اتک آن تایتان طی چندین و چند ماه اخیر مدام راجعبه کارهای ارن یگر بحث میکردند. از آنجایی که فصل ۴ عملا نسخهای خشمگین و خشن از شخصیت اصلی داستان را به ما معرفی کرد، سوالات زیادی برای بینندگان به وجود آمد؛ هم برای آدمهای مخالف با روند داستانگویی سریال و هم برای موافقها. همه میخواستند بدانند که دقیقا چرا ارن اینطور شده است.
دلیل این همه بیرحمی او چیست؟ چهطور امکان دارد پسری که نمیخواست آب در دل میکاسا تکان بخورد، سر میز جلوی او ایستاد و با وی مثل یک برده برخورد کرد؟ چهطور ممکن است آن پسربچه که یک روز میخواست فقط غولهای آدمخوار را از بین ببرد، انقدر نسبت به کشتن انسانها بیاحساس باشد؟
تئوریهای زیادی شکل گرفتند. یک گروه میگفت ارن در اصل یک هدف خوب دارد و به اجبار به یکسری کار بد اجتنابناپذیر تن داده است. یک گروه هم فکر میکردند همهچیز سوتفاهم است. وقتی کارهای او بدتر و بدتر شدند، همچنان بعضی از ما بهدنبال روشی برای توجیه خشونت ارن یگر میگشتیم. البته که میدانستیم این واکنشها اصلا بیربط به علاقهی ابدیمان برای پشتیبانی از قهرمانهای داستانها نیست. ولی دوست نداشتیم باور کنیم.
عشق ما به شخصیتهایی که آرامآرام عاشق آنها میشویم، وابستگیهای عمیقی را به وجود میآورد. در نتیجه ناخواسته معمولا تا آخرین لحظه دنبال دلیلی برای توجیه بسیاری از اشتباهات شخصیت مورد علاقهی خود میگردیم. بالاخره میلیونها طرفدار درحالیکه مشت خود را روی قلبشان گذاشته بودند، سالها رویای کشته شدن همهی تایتانها و نجات جهان توسط ارن یگر را میدیدند.
برگ برندهی آخرین قسمت انیمه Attack on TItan این است که دقیقا از وضعیت طرفدارها خبر دارد. قصه چیده شده بود تا به همینجا برسد. اصلا لازم بود که وقتی قدم به میدان نبرد آخر میگذاریم، احساس اکثر ما نسبت به ارن، مشابه احساس آرمین و میکاسا نسبت به او باشد. پس از سالها قهرمانسازی و دقیقا با دست گذاشتن روی نقطهی ضعفِ بسیاری از مخاطبها، اتک آن تایتان حرف نهایی خود را زد. انیمه از به چالش کشیدن احساسی ما بهره برد تا مفهوم ترسناکی دربارهی ریشهی بسیاری از بدیها در جهان را شرح دهد.
اپیزود آخر با نبرد اساسی و میخکوبکنندهای شروع شد که بهلطف جلوههای تصویری بسیار خوب و موسیقی پرهیجان، مخاطب اتک آن تایتان را جذب میکرد. استودیو MAPPA از جهات مختلف برای این نبرد سنگ تمام گذاشته بود.
باتوجهبه پرسشهایی که در ذهن تماشاگرها مانده بود، این قسمت نمیتوانست فقط اکشن باشد. اتک آن تایتان فراتر از یک اثر هیجانانگیز است. چون روی مطرح کردن بحثهای جدی دربارهی انسانها هم وقت گذاشت. پس سازندهها با تقسیم قسمت آخر بین نبردها و سکانسهای گفتوگومحور، بهدنبال انجام تمامی کارهای موردنظر بینندگان بودند.
تیم سازنده میخواست هم عطش تماشاگر برای دیدن یک پایانبندی حماسی را سیراب کند و هم مطمئن شود که قوسهای شخصیتی اصلی را کامل کرده است. بعد از این همه وقت اگر Attack on Titan فقط با یکمشت سکانس اکشن و تعداد زیادی از حفرههای داستانی و احساسی به اتمام میرسید، خیلیها هرگز آن را نمیبخشیدند.
در نتیجه این قسمت شامل انواعواقسام عناصری است که اتک آن تایتان را اتک آن تایتان کردند؛ از مبارزه با انواعواقسام تایتانها و برنامهریزی برای نبرد با ابزارهای حداقلی تا دیالوگهای پراحساس و موسیقی شنیدنی. مبارزه با تایتان بنیانگذار از همه جهت به شکلی طراحی شد که مخاطب را خسته نکند. چرا که هم اکشن درستوحسابی داشت و هم در طول نبرد، انیمه به روشهای مختلف به جنبههای دیگر داستانگویی نیز میپرداخت.
ذات قدرتهای تایتان بنیانگذار سورپرایزکننده بود. بدن استخوانی بلند عملا تبدیل به یک مسیر طولانی برای جنگ شد. حضور انواعواقسام تایتانهای قبلی که بعضی از آنها آشنا و بعضی از آنها تازه و عجیب بودند، باعث میشد که هم روند جنگ مخاطب را گیج نکند و هم مبارزات قابل پیشبینی نباشد.
انیمه Attack on Titan تلاش کرد که در قسمت آخر هم تا جای ممکن به تکتک شخصیتهای مهم توجه داشته باشد
هرجا که شخصیتها به شکل قابل درک از پس چند مبارزه برمیآمدند، دوباره شاهد به چالش کشیده شدن آنها به یک شکل دیگر بودیم؛ تا معشوقهی ارن و چند دوست او هم از لحاظ روحی و هم باتوجهبه شرایط واقعی نبرد بفهمند که هیچ راهی برای فرار از وظیفهشان ندارند: باید ارن یگر را از بین ببرند. این نوع از زمینهچینی رو بیننده هم تاثیر داشت. زیرا تماشاگر را هم بیشتر برای پایانبندی آماده میکرد.
اِلِمانهای مختلف طراحی انیمه در همراه شدن تماشاگر با قسمت آخر نقش دارند. برای ترکیب رنگی عالی اپیزود باعث شده که تفاوت واضحی بین تیم جزیره و تایتانهای درخدمت اِرِن باشد. تایتانهای بیرونآمده از استخوانهای بدن تایتان بنیانگذار، سفیدرنگ هستند؛ مانند ارواح سرگردانی که هیچکاری به جز آسیب زدن و خون ریختن ندارند. در مقابل این رنگ گچمانند، حتی تایتان زرهپوش راینر هم یک موجود زندهی آسیبپذیر با پوست و گوشت واقعی است. تایتان ارابهای پیک دربرابر آنها نه قیافهای منزجرکننده، بلکه ظاهر یک شخصیت خاص را دارد که برای نجات دیگران و شکست دادن این جنازههای قاتل تلاش میکند.
بااینحال وقتی زیک و آرمین موفق به جلب توجه برخی تایتانهای آشنا شدند، تعدادی از تایتانهای سفیدرنگ هم به کمک تیم آمدند؛ تا اتک آن تایتان باز هم به تلاش برای نداشتن شخصیتهای کاملا مثبت و شخصیتهای کاملا منفی ادامه دهد.
کاراکترها مدام به ریسمانهای مختلف چنگ میزنند تا دلیلی برای تسلیم نشدن پیدا کنند؛ تا به خودشان بگویند آن همه خون ریختن و این همه زخمی شدن، بیدلیل و بیفایده نیست. بعضیها بعد از مدتها اعضای خانوادهشان را دیدند. بعضیها میخواستند با آغوش باز به استقبال مرگ حماسی بروند. حتی لیوای هم در این شرایط نمیتواند هیچ احساسی بروز ندهد و فقط بجنگد. پس به گبی کمک میکند، فرماندهی سابق خود را به یاد میآورد و حتی ادای دینی به همرزمهای قدیمی دارد.
اصلا خود ارن هم میخواهد هرطور که ممکن است، به آرمین و میکاسا چند توضیح راجعبه همهی این خونریزیها بدهد؛ تا شاید خودش را اندکی قانع کند که یک جنایتکار قاتل پست نیست. بوی خون طوری همه را خفه کرده که انگار شخصیتها بعضی مواقع بدون هدف مشخص، عملا فقط به حرکت در مسیرشان ادامه میدهند تا وسط این دریای خون خفه نشوند.
باتوجهبه اینکه تعداد قابل توجهی از شخصیتهای اصلی در پایان زنده ماندند، شاید برخی از موقعیتسازیهای احساسی یکمقدار ناپخته به نظر بیاید؛ مخصوصا وقتی که دست نویسنده پیدا است. مثلا هر بینندهای میفهمد که خانوادههای چند شخصیت دقیقا به این دلیل به نزدیکی محل نبرد رسیدهاند که چند ملاقات احساسی با آنها دارد. پس وارد کردن این ایراد به انیمه پربیراه نیست، ولی باتوجهبه حرف اصلی قصه و تلاشی که برای تاکید روی پوچی بخشی از ماجراها میکند، میشود درک کرد که چرا سازندهها سراغ این سکانسهای احساسی رفتند.
ما اینجا با قصهای روبهرو شدیم که در آن یک نسلکشی جنونآمیز اتفاق میافتد. ۸۰ درصد انسانها به شکل فجیع میمیرند. چنین قصهای با تمام بحثهای جدی که دربارهی زندگی انسانها دارد، بدون چند سکانسِ متمرکز روی احساسات قابل لمس، بیش از حد از مخاطب دور میشود.
ما هم در دنیای خودمان، بارها مثل این کاراکترها بهدنبال سادهترین چیزهایی گشتهایم که نشان میدهند زندگی همچنان ارزش زندگی کردن دارد. بالاخره نویسندگان با روشهای متفاوت، در داستانها به همین تلخیها و شیرینیهایی میپردازند که در دنیای واقعی وجود دارند. پس همراهی با کاراکترهایی که گاهی نمیدانند دقیقا چرا همچنان جلو میروند، آنچنان سخت نیست؛ همینطور درک اینکه آنها به یک آغوش، درد و دل کردن یا چند قطره اشک احتیاج دارند.
ارجاع دادن به دنیای واقعی موقع بررسی انیمه Attack on Titan نهتنها اشتباه نیست، بلکه ضروری به نظر میرسد. خود انیمه میخواهد که نشان دهد بیربط به دنیای واقعی نیست؛ چه وقتی با رنگآمیزی قرمز یک کودک در سکانس سیاهوسفید از فیلم تاریخی فهرست شیندلر الگو میگیرد و چه وقتی که طی تیتراژ پایانی عملا شهرهای مدرن امروزی را به تصویر میکشد.
در اثری که حتی در تیتراژ پایانی آن هم ادامه پیدا کردن قتل، غارت و دیوانگی انسان علیه انسان را میبینیم، همگی احتمالا به چنین سکانسهای احساسیِ شاید اغراقشدهای احتیاج داریم. اگر لبخند دو بچه به اسم فالکو و گبی موقع دویدن به سمت هم بعد از اتمام جنگ نباشد، این دنیا چه ارزشی دارد؟ اگر پشیمانی یک مادر از فرستادن بچهاش به میدان نبرد نباشد، همهی این خونریزیها حتی پوچتر از وضعیت فعلی به نظر میرسد.
البته که برخی از سکانسها میتوانستند به شکل بهتر ساخته شوند. چون رفتار برخی از شخصیتها همچون آنی بیش از حد با برخوردهای سرد آنها در گذشته فرق دارد. اما بسیاری از سکانسها هم بهصورت کامل کار میکنند؛ مثل زمانیکه لیوای با آن قدرت و عظمت هم باید آسیب جسمی را بپذیرد و از ارزش فدا کردن قلبها بگوید.
اتک آن تایتان قبل از اپیزود پایانی هم مخاطب را ترسانده بود. چون نشان داد که تبدیل شدن یک انسان به پلیدترین و سیاهترین فرد ممکن، به اندازهای که امیدوار بودیم، عجیب و غیر قابل درک نیست. اصلا ترسناکترین نکته در این نسلکشی خونین و دردناک، همین است که اِرِن در ابتدا فقط یک پسربچه بود که میخواست دنیا را بگردد.
حالا وقتی اتک آن تایتان نشان میدهد که چهطور افراد مختلف با باورهای مختلف زیر پاهای موجودات ظالم بیاحساس له میشوند، ما بهصورت مستقیم به یاد زشتترین اتفاقات و قتلها در طول تاریخ زندگی انسانها میافتیم. خوشبختانه انیمه اصلا نمیخواهد بار را از روی دوش جنایتکارها بردارد و بدی آنها را صرفا نتیجهی انتخابهای دیگران و شرایط دنیا بداند. بهلطف تنظیمات فانتزی این جهان داستانی، اِرِن نقش بسیار تعیینکنندهای در تکتک جنایاتی داشته که کار را به اینجا کشاندند.
وقتی یک اثر بزرگ به پایان میرسد، مخاطب نمیتواند تاثیر جدی آن روی خود را انکار کند؛ فارغ از اینکه چهقدر نسبت به خود پایانبندی، احساس مثبت یا منفی داشته باشد
قصهها با استفاده از ابزارهایی روایی و منطق دنیای خود میتوانند چنین موضوعاتی را به شکل مستقیم نشان بدهند؛ مثلا با تاکید روی اینکه ارن باتوجهبه قدرتهای تایتان بنیانگذار، حتی در مرگ دردناک مادرش هم بیتقصیر نیست. آیا او در بخشهای زیادی از این مسیر تحت تاثیر رفتارهای آدمهای عوضی دیگر بود؟ قطعا. ولی خود وی نیز در وسط این خونریزیها قرار دارد. قرار نیست رستگار یا بخشیده شود.
انیمه Attack on Titan ازطریق گفتگوهای ارن با آرمین و میکاسا، دستوپا زدن او برای توجیه خود را نمایش داد. ارن یک بار گفت با کارهای من، شما قهرمان میشوید. یک بار گفت نسلکشی او باعث میشود که حداقل نبردهای بعدی در دنیا عادلانه باشند. کمی هم سعی کرد که بگوید اصلا چارهای نداشت و کارها «باید» به همین شکل در جهان انجام میشدند. اما نادرستی و مسخرگی همهی اینها حرفها واضح بودند. هم آرمین اشتباه بودن آنها را به روی ارن آورد و هم در آخر قصه دیدیم که چهقدر بسیاری از پیشبینیهای او نادرست از آب درآمدند. چون باز هم آدمها بیرحمانه و در نبردهای نابرابر، یکدیگر را میکشند. خود این قاتل یک بار واقعیترین نسخهی ماجرا را خطاب به آرمین گفت: شاید من فقط یک آدم احمقم که قدرت زیادی گیرش اومد.
البته که همهی اینها هم باعث نمیشوند که دوستهای او و میکاسا از علاقه داشتن به وی دست بردارند. با همهی اینها هم برای ارن سنگ قبر ساخته میشود و خیلیها سالها پای آن سنگ قبر میروند. با همهی اینها هم آرمین میخواهد یک روز به جهنم برود و پیش ارن باشد.
ماجرا دربارهی همین بود؛ دربارهی همینکه ما خیلی سخت از علایقمان دست برمیداریم. وقتی تصمیم میگیریم که یک نفر را دوست داشته باشیم و او را عضوی از تیم خود بدانیم، به هیچ عنوان نمیخواهیم از وی دست بکشیم. حالا به طرفدارانی فکر کنید که تا چند قسمت مانده به پایان سریال هم منتظر بودند برنامهی اصلی ارن و دلایل منطقی کارهای ارن مشخص شوند؛ تا راهی برای بخشیدن او و دوباره دوست داشتنش پیدا کنند.
انیمه میخواست که ما طی فصل آخر بارها با این احساسات سروکله بزنیم. چون اتک آن تایتان در پایان قصهای راجع به سیاهترین جلوههای عشق بود. وقتی احساسات شدید باشند، گاهی عشق و تنفر کاملا به هم گره میخورند.
بسیاری از ما انسانها دوست داریم که عشق را فقط به باد ستایش بگیریم. شاید قصهها این عادت را به ما تحمیل کردند. شاید تلاشمان برای سردرآوردن از ارزش زندگی در این دنیای پر از آلودگی باعث شد انقدر عاشق عشق باشیم. عشق در بهترین حالت میگذارد آدم مدام شادی و هرچیز خوب را در دنیا ببیند. اما Attack on Titan میخواست فراموش نکنیم که در پس بدترین تنفرورزیها و بعضی از زشتترین کارهایی که تا امروز از موجودی به اسم انسان سر زده هم چیزی جز عشق نیست. گاهی خوبی کردن به یک نفر دقیقا بدی کردن به یک نفر دیگر است. اما اکثر داستانها دوست ندارند انقدر دوجانبه به همهچیز نگاه کنند.
قسمت آخر اتک آن تایتان با تکیه روی دو سؤال کلیدی جلو رفت که بهصورت مستقیم در طول اپیزود بیان شدند. اول اینکه چرا یمیر به مدت ۲۰۰۰ سال و حتی پس از مرگ فریتز، ساخت تایتانها و دوران نابودی آدمها توسط تایتانها را ادامه داد؟ چون او گرفتار بدترین نوع بردگی شده بود: عشق یکطرفه به فردی قدرتطلب و فاسد. سؤال دوم این بود که چرا در آخر با مرگ ارن، یمیر همهچیز را رها کرد و به آرامش رسید؟ چون یمیر بالاخره جلوهی دیگری از عشق به یک هیولا را دید. میکاسا از این نظر برای یمیر اهمیت زیادی دارد که او هم در بند عشق یک هیولا مانده بود.
میکاسا بهخاطر عشق به ارن میخواست به کشتن او حتی فکر نکند. ولی در آخر درک کرد که باید برای همان پسری که یک روز عاشقش شد، این غول بیشاخودم را سلاخی کند. پس شالگردن قرمز خود را کنار نگذاشت، بلکه آن را قبل از حمله محکمتر بست؛ تا در نبردی که به کمک دوستان ارن شکل گرفته بود، عاشقانه وارد دهان هیولا شود و سر این قاتل را از تن جدا کند. اینجا هم خبری از تنفر نبود. او سر ارن را قطع کرد و بوسید. به همین دلیل در بکگراند برای مدتی بسیار کوتاه، حالت چهرهی نسبتا شاد یمیر را دیدیم. قرنها گذشت تا او درک کرد که عشق در حالت درست باید نجاتدهنده باشد؛ نه اینکه به هر قیمتی فقط ادامه داشته باشد. میکاسا ارن را کشت تا پسری که عاشقش بود، مردم باقیمانده در دنیا را به خاکوخون نکشد. یمیر هم دست برداشت. یمیر فهمید که با پایان دادن به ظلموجنایتی که فریتز کلید زد، بهترین جلوه از عشق غیر قابل توضیحش به آن پادشاه پلید را نشان میدهد. به همین دلیل بالاخره رفت. تایتانها هم رفتند.
جنایتها ادامه خواهند داشت. انیمه هم تشکیل گروه نظامی جدید در کوتاهمدت را نشان میدهد و هم تخریب شهرها با سلاحهای جدید در دنیای امروز را به تصویر میکشد. سپس کاری میکند که ببینیم بعد از آن تخریبها هم زندگی و سرسبزی وجود خواهند داشت.
سکانس کلیدی این قسمت شاید تبدیل آرمین به تایتان غولآسا باشد. نهتنها جلوهی کلی این اتفاق شبیه انفجار یک بمب هستهای در بیابان است، بلکه نماهای بعد از آن، یک زن در حال زایمان را نشان میدهند. زن درد میکشد و مرد با استرس انتظار میکشد. ولی هر دو در اصل منتظر این هستند که پس از پایان یافتن درد، تولد فرزند خود و ادامهی زندگی را ببینند. انسانها در طول تاریخ بارها و بارها با عبور دردناک از تلخترین روزهای زندگی، بیشتر جلو رفتهاند.
انیمه Attack on Titan زشتترین و زیباترین جلوههای عشق را مقابل چشمهای بیننده گذاشت؛ تا فراموش نکنیم که انسان هم خون میریزد و هم گل میکارد. هم میتواند به چنان سطحی از بیرحمی برسد که سایر انسانها را زیر پا له کند و هم میتواند انقدر آرام باشد که دویدن روی تپه با دوستان را بهعنوان دلیل تولد خود بپذیرد. میان همهی این عشقورزیها و تنفرورزیها که جدا از یکدیگر نیستند، زندگی ادامه خواهد داشت. زندگی عشق بیپایانی به ادامه پیدا کردن دارد.
!心臓を捧げよ